Skip to main content

54 سال پیش که تازه برای

54 سال پیش که تازه برای
حسن جداری

54 سال پیش که تازه برای ادامه تحصیل به خارج آمده بودم ، شعری بخاطر مبارزات توده های زحمتکش ایران در سال های بیاد ماندنی ملی شدن صنایع نفت به رهبری دکتر مصدق که خود سهمی در آن داشتم ، تحت عنوان " شهر آفتاب " سرودم که عینا اینجا آورده میشود.

" شهر آفتاب"

آن روزها بیاد که در آن زمین گرم
هر بامداد، روشنی آفتاب بود
صحرا ودشت خرم و دل ها پر از امید
در کام خلق ، لذت عشق و شراب بود
+++++
آن روزها بیاد که شاهین تیز چنگ
گسترده بود سایه در آن سرزمین نور
در آن دیار،روشنی جاودانه بود
نور امید بود در آن آسمان دور
+++++
هرکس به دل، نشاط و سروری عمیق داشت
این درد بیکرانه درمان شکن نبود
بلبل به باغ، نغمه امید میسرود
آوای بوم و ناله شوم زغن، نبود
+++++
تا آشیان شور و محبت بهم زند
دیو پلید، روی بدان سرزمین نهاد

یزدان به جنگ رفت و در این جنگ خانه سور
عفریت بد سرشت، به یزدان شکست داد!
+++++
خورشید نا پدید شد اندر ستیغ ابر
تاریک گشت شهر و زمین های دور دست
بر دشت های خرم آن سرزمین نور
خاکستر سیاهی و اندوه وغم، نشست
+++++
سرمای سخت بود در آن جلگه های گرم
عفریت، دست جور و تطاول، گشوده بود
یزدان پاکباز به زندان اهرمن
با فکر انتقام مقدس، غنوده بود
+++++
بس سال های سال که با درد و غم گذشت
اینک بهار میرسد از راههای دور
دراین بهار تازه، بیاد آرم آن دیار
وآن خاطرات دلکش و آن روزهای شور!
+++++
آن روزهای شور که در آن زمین گرم
هر بامداد، روشنی آفتاب بود
صحرا و دشت خرم و دل ها پر از امید
در کام خلق، لذت عشق و شراب بود
+++++
ای آفتاب روشن امید و آرزو
بر دشتهای مرده آن سرزمین، بتاب!
ای جلوه امید، تو هم روشنی به بخش
بر آسمان تیره آن شهر آفتاب!