Skip to main content

نوشته ام، مشفق « قربانی

نوشته ام، مشفق « قربانی
آ. ائلیار

نوشته ام، مشفق « قربانی دیکتاتوری» شد.
یعنی «استبداد و دیکتاتوری» مشکل اصلی در جهان عقب نگهداشته شده است.
استبداد، فرق نمی کند چه لباسی به تن کند. و مکانش کجا باشد. یا عمل کننده اش چه کسی باشد.
- استبداد عملی ست که دیده ایم، شاه، خمینی، پینوشه، موگابو، استالین، پول پوت، هیتلر، و .... انجام داده اند و میدهند. علیه افراد و مردم.
- از سوی دیگر روشن استکه یک نفر یا چند نفر نمی توانند به افراد میلیونی «زور» بگویند و هرچه دلشان خواست انجام دهند. چه چیزی باعث میشود که یک نفر یا عده ای، به دیکتاتور تبدیل شوند؟
علت اساسی ، اینه که در درون خود افراد یک « دیکتاتور» کوچک وجود دارد . که نامش «زور» است.
وقتی همه را جمع میکنند و به یک نفر یا به یک گروه منتقل میکنندد، آن یا آنها به دیکتاتور تبدیل میشوند.

فرق نمی کند نام و مکتب دیکتاتور چه باشد. با بهترین نام و بهترین مکتب می توان دیکتاتور بود.
صدام خود را سوسیالیست و حتی ملی مینامید. ولی دیکتاتور بود. هیتلر خود را سوسیالست و ملی گرا می نامید. شاه خود را ایرانی، مسلمان، ملی، و دموکرات، می نامید ؛ ولی دیکتاتور بود.
استالین خود را سوسیالیست و رهبر زحمتکشان مینامید ولی دیکتاتور بود. و دیگران و دیگران. با کلمات زیبا.

افراد عادی مثل من و شما خود را دور از دیکتاتوری میدانیم و میگوییم مخالف دیکتاتوری و استبداد هستیم.
اما به زن و مرد و بچه و دیگران ، در محیط زندگی خود « زور» میگوییم.
و نمیدانیم زور گفته ایم.
چون « زور نگفتن» را بلد نیستیم.
ما « در جامعه ی زور گویان، بزرگ شده ایم» و آنچه خوب بلدیم «زور گویی» ست.
نمی دانیم چطور میتوان « زور نگفت».
وقتی در جامعه تقریبا « همه» زور گو هستند، بدیهی ست که وقتی کسی رهبری و گروه و حزب و دولت و غیره دارد « طبیعتا و اتوماتیک» به ماشین زور گویی تبدیل میشود.

علت « زور گویی» فرد چیست؟
یک، فرد فکر میکند « صاحب حقیقت تنها خود اوست» و دیگران « خطا کار اند». دیگران باید و باید به حرف او عمل کنند.
دو، تنها منفعت فرد من، یا گروه من، باید تامین شود. دیگری یا دیگران، لازم است خدمه ی من و ما باشند.
یعنی رابطه ی «ارباب-نوکری» باید خفظ شود. نام این کار هم برابری ست.

این خصلتها فرد را به « زور گو» یا دیکتاتور کوچک تبدیل میکند. چون راه زور نگفتن را بلد نیست و تربیت نشده.
بنابرین در کارخانه ی جامعه « دیکتاتور» تولید شده است. با مارک « مد- in- دیکتاتور».
--------
مشکل اساسی دیکتاتور بودن خود افراد است. و همه قربانی این خصلت هستیم که خودمان تولید میکنیم.
فرد و گروهی هم که بالا سر ما قرار میگیرد شروع میکند به « نابودی ما».
ما کسانی هستیم که قاتلان خود را تولید میکنیم.
ما کسانی هستیم که دیکتاتور های خود را تولید میکنیم تا گردنمان را زیر گیوتین ببرند.

راه چاره آن است که :
عمل کارخانه ی خود را تغییر دهیم.
چگونه؟
- حقیقت تنها پیش یک فرد و یک گروه نیست.
- لازم است منفعت همه تأمین شود.

- بالا سری لازم نیست. کارها به همه متعلق است. ضروریست، عمومی انجام پذیرد.
با مشورت و تصمیم عمومی در جامعه. اشکالات هم لازم است عمومی رفع شود. هر فرذ در تصمیم و اجرا و تصحیح کار، لازمه شرکت داشته باشد. داوطلبانه، با شرایط آزادی، و برابری با دیگران.
لازم است عموم مردم قوانین مدرن و انسانی تدوین کنند و خود نیز به اجرا و تصیح و تکمیل آن بکوشند.

- بر پایه ی گسترش چنین فرهنگی ست که میتوانیم « دیکتاتور درون» خود را کنترول کنیم.
تا شرایط فرهنگی، سیاسی، اقتصادی در جامعه به تدریج تغییر یابد و دیگر، کارخانه ی اجتماع به جای دیکتاتور، آدمهای نسبتا دموکراتی تولید کند.
در چنین شرایطی ست که می توانیم لباس فریبنده ی دیکتاتورها را از تن شان بکنیم . و دنبالشان راه نیافتیم. و گول شعارهای
به دروغ رهایی بخش و خوشبختی آفرین شان را نخوریم.