Skip to main content

ادامه

ادامه
آ. ائلیار

ادامه
آنچه در بالا آمد چیزی ست که به نظر من میرسد. تا نظر دیگران چه باشد.
--------
- دیگر اینکه « تراژی مشفق» ، و انسانهایی نظیر او در محیط ما، بین همه ی مردمان منطقه و حتی جهان، چنان گسترده ، و برایم به قدری درد آور است که راستش « جرئت نزدیک شدن» به این تراژدیها را ندارم.
از رنجی که می برم وحشت میکنم. اینه که به اشاره ی کوتاهی بسنده کرده ام.
و گرنه می توان کتابها نوشت .
این تراژیها را پایانی نیست.
در ترجمه ی شعر نقاش،شاید باور کردنی نباشد، من بارها گریستم. از درد.

وقتی به مشفق شاعر، میاندیشم یاد« لورکای» اسپانیا میافتم. یا در تراژدی «نوردای» شیلی گیر میکنم و... همه سرنوشت مسفق را دارند
و درد تمام وجودم را میلرزاند.آخر چطور ممکن است انسان، انسان دیگری را به خاطر « عیقده اش» نابود کند! و تراژیهای بی پایانی بیافریند!
اما واقعیت تلخی ست که به عینه شاهدش هستیم.

وقتی آثار مشفق را میخوانم یک چیز بیشتر نظرم را جلب میکند. آن اینه که : این روح عصاره ی «عشق» است.
عشق به انسان و بهزیستی او. عشق به زیبایی انسان. و حیاتش.
چطور ممکن است این شعله را خاموش کرد؛ برایم باورنکردنی و تحمل ناپذیر است.
این است که از وارد شدن به این تراژدیها براستی وحشت میکنم.
همسرش-دلبر- کتابی نوشته تحت عنوان « روز های من با مشفق»، که توان مرا برید!

امیدوارم در فرصت مناسب جرئت بیابم شعر « بخوان تار» را ترجمه کنم و توضیحات بیشتری در این و آن رابطه بدهم.
او نه تنها در شعر تار ، بل در نوشته های دیگرش نیز دارای روحی ست « آزاد» . چنین روحی در محیط « رهبر گرا»، دیکتاتور پرور، پاک غریب و بیکس است؛ و محکوم به نابودی. و عمق درد اینجاست.
من با عقیده ی او کاری ندارم. عقیقده ی همه آمیخته ای از درست و خطاست. از روحش سخن میکنیم.
این روح عصاره ی عشق است. خاموشی آن خاموشی عشق و زیبایی ست.
او تنها یکی از این عشقهاست. چه فراوان عشقهایی که خاموش نشده اند...