Skip to main content

مارکسیست-شوونیست، خود را

مارکسیست-شوونیست، خود را
آ. ائلیار

مارکسیست-شوونیست، خود را مارکسیست میداند و لی از طرف دیگر ناسیونالیست است. یعنی مارکسیست ایرانگراست.
دموکرات-شونیست :از طرفی خود را ایرانگرا و ایران خواه میداند و از سوی دیگر ادعای دموکرات بودن میکند. یعنی دموکرات ایران پرست است. چون پرستش برایش مشکل برانگیز است اسم خود را ایران دوست میگذارد. بدون اینکه درکی از دوست داشتن داشته باشد. چون برای دوست داشتن قالب درست میکند و هرچه در قالب اش نمیگنجد «ضد ایران» نامیده میشود.
در حقیقت هر دو ناسیونالیست اند . یکی ادعای درک مارکس را دارد-دیگری ادعای دموکراتیسم.
اشکال اینجاست که دموکراتیسم و اندیشه ی مارکس با شونیسم متضاد است. اینان متاسفانه توان دیدن تضاد خود را ندارند.

و از این رو نیز علی رغم ادعای رفع تبعیض در کنار تبعیضگران قرار میگیرند و حتی حاضراند تبعیض دیدگان را « فاشیست قومی » نامیده و برای نجات آذربایجان - اشغال آذربایجان- همچون شاه و قوام قتل عام کنند. و خود را « دموکرات و مارکسیست» اصیل بنامند. که ایده و اعمالشان هیچ ربطی به اندیشه ی مارکس و دموکراتیسم ندارد.
جریان اندیشه ی اینان را پیگیریم:
Entfremdung یا Alienation به فارسی بیگانگی ، و همینطور Selbstentfremdun از خود بیگانگی؛
به عنوان فنومن ، وقتی برای انسان پیش میاید که او « چیزی جسمی یا روحی یا رابطه ای» خلق میکند که « بر او تسلط پیدا میکند و شخص با آن بیگانه و غریبه میشود » . در عرصه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، روحی-فرهنگی؛ و...
مانند کالا در اقتصاد، مذهب در عرصه شعور، دولت و قانون در سیاست، تبعیض و جنگ و بحران در زندگی اجتماعی...

پدیده ی « تسلط»، تسلط برخود و بردیگری، نکته ی گرهی این مقوله است. که « آزادی مثبت» انسان را جهت « بهزیستی» مانع و نفی میکند.

تبعیض ( که بازتاب نابرابری و قوانین و تابوهاست) ، در زندگی اجتماعی-سیاسی -فرهنگی، مثل دیگر چیزها ، آن فنومنی ست که هم بیگانگی میافریند و هم از خود بیگانگی.
تبعیضگر و تبعیض دیده را دچار « بیگانگی و از خود بیگانگی» در زندگی اجتماعی-سیاسی-فرهنگی میکند.

در حقیقت نوعی « اسارت» است.
مارکس با مقوله ی بیگانگی-از خود بیگانگی رهایی از این اسارت را پیشنهاد میکند.
در عرصه ی اجتماعی-سیاسی، و شعور اجتماعی« اجبار» به چیزی که مانع آزادی مثبت انسان شود ، و برایش مقولات « تابویی» تولید کند متضمن بیگانگی ست.

ایجاد بیگانگی و ازخود بیگانگی در عرصه ی اجتماعی -سیاسی:

« ایران گرایی» ، که ایرانپرستی را ایجاد میکند و شخص عملا زیر پوشش « ایراندوستی» «پرستش» خود را پنهان می نماید ، ایده ایست تابویی که بر او مسلط میشود و با اعمال آن در مورد دیگری تولید بیگانگی و از خود بیگانگی میکند.
تبعیض دیده با ایران احساس بیگانگی میکند. دقیقا به همین خاطر است.
« او ایران خواه است- او ایرانخواه نیست.»
« تمامیت ارضی مقدس است- او تجزیه طلب است»
ووو یعنی مقولات ایده لوژی ناسیونالیسم فارسی. که مثل نقل و نبات پخش میکنند.
اینها و هزاران اندیشه ی تابو وار دیگر، شعور سخنگو را در اسارت خود میگیرد.

در جملات ترکی که فرد تحصیل کرده میگوید تنها فعلها ترکی ست. باقی کلمات عربی-فارسی ست.
شخص قادر نیست فکر زبان خود را با کلمات زبانش بیان کند. بیسواد و باسواد سخن یکدیگر را نمی فهمند. این یعنی Selbstentfremdung از خود بیگانگی. یعنی تولید بیگانگی از سوی فرد و ارگانی که فارسی را اجباری کرده و زبان دیگری را ممنوع نموده است. یعنی « پدیده ی Alienation »
این پروسه بازتاب « تبعیض» موجود در جامعه است. که اسارت ماهیت انسان را موجب میشود.
مارکس خواهان رهایی انسان از این اسارت است.