Skip to main content

واقعیت این است که "مارکس بزرگ

واقعیت این است که "مارکس بزرگ
Anonymous

واقعیت این است که "مارکس بزرگ" در زمان حیات خود اشارات چندانی به مقولۀ حق تعیین سرنوشت ملل نداشته است ومانور زیادی بر روی این مقوله نداده است ومانند بسیاری از اصول ومبانی مارکسیسم این مقولۀ حق تعیین سرنوشت ملل توسط نزدیکترین ومورد اطمینان ترین فرد به او یعنی انگلس نگاشته وتبیین شده است وبعد از انگلس متفکرین وتئوریسین های دیگری همچون لنین این مقوله را بسط وگسترش دادند وتکمیل کردند. با قاطعیت باید گفت "حق تعیین سرنوشت ملل" به هیچ شکلی از اشکال شامل حال ساکنین ایران نمی شود وهیچ تشابهی با موقعیت ساکنین ایران ندارد نه از دیدگاه رهایی بخش مارکسیستی ونه از دیدگاه حقوقی وسازمان ملل. سازمان ملل که محل نمایندگی کشورهاست به هیچ وجه شامل گروههای کوچک دینی، زبانی و قومی نیست وگرنه باید مرزهای دموکراتیک را درهم شکسته وبه تعداد زبان ولهجه های موجود در جهان، کشورهای مستقل داشته باشیم!؟

حال نگاهی به نظرات انگلس ولنین در باب حق تعیین سرنوشت ملل بیاندازیم که در واقع آنچه که در مارکسیسم به عنوان تز حق تعیین سرنوشت ملل معروف است از نظریات این دو اندیشمند بزرگ گرفته شده است که طبیعتاً نظریات این دو از افکار شخص مارکس سرچشمه گرفته بود.
انگلس، مرزهای طبیعی ودیفورمه شدن آن بوسیلۀ امپریالیستها را اینگونه توضیح می دهد:«" مرزهای ملل بزرگ قابل بقای اروپا در یک جریان تاریخی شکل گرفتند که در مسیر خود یک سری ملل کوچک غیرقابل بقا را بر حسب زبان وعلایق ساکنین در خود ادغام نموده اند"» انگلس این مرزها را طبیعی توصیف می کند:«" در اروپا نیز در عصر سرمایه داری مترقی - حدود سالهای 1871-1848 چنین بوده است. اکنون سرمایه داری امپریالیستی ارتجاعی بیش از بیش این مرزها را که به طریق دموکراتیک تعیین گردیده درهم می شکند. تمامی شواهد گواهی می دهد که امپریالیسم برای جانشین خود سوسیالیسم، مرزهایی که کمتر دموکراتیک هستند ویک سری مناطق الحاق شده در اروپا وسایر نقاط جهان، به ارث خواهد گذاشت."» از گفته های انگلس در می یابیم که ما با دو نوع از مرزها مواجه هستیم، مرزهای طبیعی ومرزهایی که دموکراتیک نبوده ویک کشور امپریالیستی از طریق الحاق کشور ویا ملت دیگری حاکمیت خود را بر آنها تحمیل کرده است. اینجا روشن است که صحبت بر سر مستعمرات یا مناطقی الحاقی وسلطۀ یک کشور امپریالیستی بیگانه بر آنهاست.
لنین در مقابل این سیاست امپریالیستی، سیاستی سوسیالیستی را قرار می دهد ومی گوید: «" جامعۀ سوسیالیستی هرگز قادر نخواهد شد با توسل به زور ملت هایی را دربست به خود ملحق کند.... در چنین شرایطی هرگونه امکان سلطۀ ملی توسط قدرت خارجی از بین می رود."» مثال های متعددی که لنین می آورد جای هیچ شک وتردیدی نمی گذارد که سلطه خارجی به چه معناست، مانند سلطۀ آلمان بر بلژیک، سلطه انگلستان بر هند ومصر وایرلند وبخش اعظم آفریقا، مسائل مربوط به فنلاند و اوکراین، جدایی نروژ از سوئد و... لنین حق تعیین سرنوشت را برای الحاق شده ها به رسمیت می شناخت، لنین اینگونه الحاق را تعریف می کند:«"چنانچه هرچند به میزان اندک، دلواپس تعمیق اصولمان از نظر تئوریک هستیم ومی خواهیم فرمولبندی روشن ودقیقی برای آن پیدا کنیم نمی توانیم از زیر این مسئله که الحاق چیست طفره برویم... این سوال را برای چه مطرح می سازیم؟ توضیح آن را هنگام طرح مسئله بیان داشتیم. علت آن است که اعتراض علیه الحاق معادل شناسایی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش می باشد مفهوم الحاق معمولا مستلزم 1- مفهوم قهر(اتصال قهر آمیز) 2- مفهوم یوغ خارجی(اتصال منطقه بیگانه و...) وگاهی نیز مفهوم تجاوز به وضع موجود.... الحاق یعنی تجاوز به حقوق خودمختاری یک ملت وتعیین مرزهای یک دولت علیرغم اراده مردم. مخالف الحاق بودن یعنی طرفداری از حق خودمختاری کردن مخالف حفظ قهری هر ملتی در چهارچوب مرزهای یک دولت مشخص بودن. مخالف حفظ قهری ملل ستمدیده در چهارچوب مرزهای دولتی که آنها را الحاق کرده واین همان طرفداری از حق تعیین سرنوشت خویش است"» آیا روشن تر از این می توان گفت؟ وآیا آن افراد چپ نمایی که خواهان تجزیه ایران در زیر عنوان حق تعیین سرنوشت ملل در مارکسیسم هستند، روشن تر از این می توانند در زیرنام تفکر رهایی بخش مارکسیستی دست به تحریف بزنند؟ آیا می توان ادعا کرد که دولت امپریالیستی فارس مثلا ملل (کشورهای) خوزستان، آذربایجان،کردستان، بلوچستان ومناطق ترکمن نشین را به زور به ایران الحاق کرده است!؟
مارکس معتقد بود هرجا کشورو ملت بزرگتری واز نظر سیاسی یکپارچه تری به وجود آید این به نفع جنبش جهانی کارگران خواهد بود. حق تعیین سرنوشت ملل در مارکسیسم می گوید که ملل فرودست بر ملل امپریال واستعمارگر پیروز شوند.
باید سایه شوم پان ترکیسم ودیگر تفکرات تجزیه طلبانه را از جنبش مارکسیستی زدود.