تابوی حق تعیین سرنوشت!
اژدر بهنام
تابوی حق تعیین سرنوشت!
حق انسانها در تعیین سرنوشت خود، بحثیست سابقهدار که هر کسی و گروهی درکی خاص از آن ارائه میدهند و برخوردهای متفاوتی با آن دارند.
برخی به محض مطرح شدن حق تعیین سرنوشت انسانها، مستقیما مساله جدایی و تجزیه را پیش میکشند و به موافقت و مخالفت با آن میپردازند. اینگونه بحثها، جدلهای حزباللهیها در دوره انقلاب را در ذهن من تداعی میکنند. در آن زمان هر بحث سیاسی را که نیروهای چپ و ترقیخواه پیش میکشیدند، حزباللهیها مطرح میکردند که: "تو میگویی خدا نیست!؟" و با این شیوه، تلاش میکردند طرف مقابل را منکوب کنند.
منظور من یکی گرفتن طرفهای بحثهای امروز با حزباللهیها نیست ولی تصور میکنم شیوه و متد آنها همانند است: شیوهای بغایت پوپولیستی به قصدِ تحریک احساسات باورمندان سادهاندیش!
از نگاه من، حق انسانها در تعیین سرنوشت خود، مفهومی گسترده دارد. هر انسانی حق دارد سرنوشت خودش را با رای به این یا آن نظام حکومتی، به این یا آن حزب سیاسی برای اداره امور کشور، تغییر رای خود و عزل کسانی که خود به حاکمیت رساندهاند و... و همچنین و در نهایت، تصمیمگیری درباره باهم زیستن و یا جدا شدن از دیگران، تعیین کند.
با این دید، حق انسانها برای همزیستی و یا جدایی، تنها "جزئی" از این "حق" است و نه همه آن. طبیعتا هر یک از ما میتوانیم در این یا آن مقطع، در شرایط متفاوت، با بهکارگیری این یا آن جزء از این حق توسط خود و یا دیگران مخالف یا موافق باشیم.
متاسفانه امروز شاهدیم که به محض صحبت از حق انسانها برای تعیین سرنوشت خود، هموطنان بهاصطلاح "ایراندوست" و یا "قومگرا"، "حق ملل در تعیین سرنوشت خود" را علم میکنند (با تاکید بر "ملل"). تکلیف هر یک از طرفین هم مشخص است: "قومپرستان" میگویند که این یک حق به رسمیت شناخته شدهی بینالمللی برای ملل تحت ستم است و مساله جدایی یا "استقلال" را پیش میکشند و "ایراندوستان" هم میگویند که این تز لنین و کمونیستهاست و بلافاصله چماق تکفیر تجزیهطلبی را بالا میبرند. (از این بگذریم که این تز، پیش از لنین هم وجود داشته است).
برای من، حق انسانها در تعیین سرنوشت خود، چه بصورت انفرادی و چه به گونه جمعی و گروهی، یکی از حقوق اولیه و پایهای انسانهاست با مفهوم گسترده آن. که البته حق باهم زیستن و یا جدا زیستن با دیگران نیز جزئی از آن است. برای من سعادت انسانهاست که اهمیت اصلی را دارد. خاک برای انسان است و نه انسان برای خاک و در عین حال این دو، پیوندهایی تنگاتنگ و گاه ناگسستنی با هم دارند. برای من جغرافیا تابو نیست.
در این بحثها، "ایراندوستان" که بر خاک و جغرافیا تاکید دارند، در کنار کسانی قرار میگیرند و از آنها پشتیبانی میکنند که میخواهند "ترکتباران" سرتاسر ایران را در اردبیل جمع کنند و دور آنها دیوار بکشند و "قومگرایان" نیز در کنار کسانی قرار میگیرند و از آنها پشتیبانی میکنند که میگویند: (باید) "مانع از قرار گرفتن کوردها در پست های کلیدی در ادارات دولتی، بخشهای سیاسی، اقتصادی و نظامی شد." و میخواهند "فعالیتهای سیاسی و فرهنگی کوردها" را ممنوع کنند و...
در این میان، "قومگرایان" در ظاهر هم شده، این حق را برای همه میخواهند ولی مثلا برخی از آذربایجانیها، این حق را برای کردها و ارمنیها حرام میدانند و برعکس. "ایراندوستان" نیز درباره این "حق" داد و بیداد و جنجال میکنند و در مذمت آن داد سخن سر میدهند ولی در عمل آن را برای خود و "خودیها" میپذیرند و برای دیگران حرام میدانند.
از نظر من هیچیک از اینها پذیرفتنی نیستند و نمیتوانند باشند. از دید من هر یک از اینها نماد فاشیسم هستند و تفاوتی باهم ندارند. من به انسانها و سعادت آنها میاندیشم و نه صرفا به خاک و جغرافیایی که بارها دچار تغییر بوده و احتمالا نیز خواهد بود. من خاک و جغرافیا را در خدمت انسانها میخواهم. من ایران را برای همه ایرانیها میخواهم و ایرانی نیز برای من، همه انسانهایی هستند که در این جغرافیا زاده شدهاند و یا تابعیت آن را دارند. برای من، "قومیت" و "ملیت" و "قدمت اقامت" دز این سرزمین معیار نیستند. به نظر من، "ما" میتوانیم باهم و نه حتی در کنار هم، ولی با پذیرش و به رسمیت شناختن رنگارنگیها، در صلح و صفا و صمیمیت زندگی کنیم و آینده خود و فرزندانمان را رقم زنیم.
با این دید، حق انسانها برای همزیستی و یا جدایی، تنها "جزئی" از این "حق" است و نه همه آن. طبیعتا هر یک از ما میتوانیم در این یا آن مقطع، در شرایط متفاوت، با بهکارگیری این یا آن جزء از این حق توسط خود و یا دیگران مخالف یا موافق باشیم.
متاسفانه امروز شاهدیم که به محض صحبت از حق انسانها برای تعیین سرنوشت خود، هموطنان بهاصطلاح "ایراندوست" و یا "قومگرا"، "حق ملل در تعیین سرنوشت خود" را علم میکنند (با تاکید بر "ملل"). تکلیف هر یک از طرفین هم مشخص است: "قومپرستان" میگویند که این یک حق به رسمیت شناخته شدهی بینالمللی برای ملل تحت ستم است و مساله جدایی یا "استقلال" را پیش میکشند و "ایراندوستان" هم میگویند که این تز لنین و کمونیستهاست و بلافاصله چماق تکفیر تجزیهطلبی را بالا میبرند. (از این بگذریم که این تز، پیش از لنین هم وجود داشته است).
برای من، حق انسانها در تعیین سرنوشت خود، چه بصورت انفرادی و چه به گونه جمعی و گروهی، یکی از حقوق اولیه و پایهای انسانهاست با مفهوم گسترده آن. که البته حق باهم زیستن و یا جدا زیستن با دیگران نیز جزئی از آن است. برای من سعادت انسانهاست که اهمیت اصلی را دارد. خاک برای انسان است و نه انسان برای خاک و در عین حال این دو، پیوندهایی تنگاتنگ و گاه ناگسستنی با هم دارند. برای من جغرافیا تابو نیست.
در این بحثها، "ایراندوستان" که بر خاک و جغرافیا تاکید دارند، در کنار کسانی قرار میگیرند و از آنها پشتیبانی میکنند که میخواهند "ترکتباران" سرتاسر ایران را در اردبیل جمع کنند و دور آنها دیوار بکشند و "قومگرایان" نیز در کنار کسانی قرار میگیرند و از آنها پشتیبانی میکنند که میگویند: (باید) "مانع از قرار گرفتن کوردها در پست های کلیدی در ادارات دولتی، بخشهای سیاسی، اقتصادی و نظامی شد." و میخواهند "فعالیتهای سیاسی و فرهنگی کوردها" را ممنوع کنند و...
در این میان، "قومگرایان" در ظاهر هم شده، این حق را برای همه میخواهند ولی مثلا برخی از آذربایجانیها، این حق را برای کردها و ارمنیها حرام میدانند و برعکس. "ایراندوستان" نیز درباره این "حق" داد و بیداد و جنجال میکنند و در مذمت آن داد سخن سر میدهند ولی در عمل آن را برای خود و "خودیها" میپذیرند و برای دیگران حرام میدانند.
از نظر من هیچیک از اینها پذیرفتنی نیستند و نمیتوانند باشند. از دید من هر یک از اینها نماد فاشیسم هستند و تفاوتی باهم ندارند. من به انسانها و سعادت آنها میاندیشم و نه صرفا به خاک و جغرافیایی که بارها دچار تغییر بوده و احتمالا نیز خواهد بود. من خاک و جغرافیا را در خدمت انسانها میخواهم. من ایران را برای همه ایرانیها میخواهم و ایرانی نیز برای من، همه انسانهایی هستند که در این جغرافیا زاده شدهاند و یا تابعیت آن را دارند. برای من، "قومیت" و "ملیت" و "قدمت اقامت" دز این سرزمین معیار نیستند. به نظر من، "ما" میتوانیم باهم و نه حتی در کنار هم، ولی با پذیرش و به رسمیت شناختن رنگارنگیها، در صلح و صفا و صمیمیت زندگی کنیم و آینده خود و فرزندانمان را رقم زنیم.