Skip to main content

در فيلم ، بديعى بعد از كلى

در فيلم ، بديعى بعد از كلى
Anonymous

در فيلم ، بديعى بعد از كلى گشتن، باقرى ترك را پيدا مى كند تا مهمترين دغدغه ى ذهنى اش را با مخاطب در ميان بگذارد؛
" - آقاى باقرى فردا كه مياى يه دو تا سنك كوچولو بردا بزن رو صورتم. شايد بيدار شدم.
- يه دو تا سهله سه تا مى زنم
- شونه مم يه تكونى بده شايد زنده باشم!..."

ما سالهاست كه سنگ بر صورت شما مى كوبيم تا بيدار شويد اما متاسفانه مرده ايد. صحبت اينجاست كه دغدغه ى كيا رستمى بين مرگ و زندگى رنگ تعصب و ديگرى ستيزى به خود گرفته است. پايان فيلم كيا رستمى همه چيز را افشا مى كند. بعد از آن شب دراز و سياهِ موش مردگىِ بديعى، صبح رؤياى وى فرا مى رسد. بديعى از قبر برخاسته است. ديگر آن حاشيه ى پر گرد و غبار و فقر و فلاكت ديده نمى شود. انگار مردگى بديعى وقتى شكل مى گيرد كه ديگرانى از جنس لرها و ترك ها و كردها و افغانى ها حضورش را اشغال كرده اند. اما حالا همه جا سبز است و گل گلى و بهارگونه.

در كادر نه لرى ديده مى شود و نه كرد و ترك و افغانى...
همه جا فقط سرباز ديده مى شود. شيرين ترين لحظات زندگى بديعى هم بنا به گفته ى خودش خدمت سربازى اش بوده است. كيا رستمى به نظامى گرى و تثبيت تسلط اعتقاد دارد. و اين را به وضوح در آخر فيلمش نشان مى دهد. همين صحنه نيز از ديد منتقدان در رفته است و به آن نپرداخته اند. ايرانيت و انسانيت و مفهومِ زيستى كيا رستمى محيطى است در احاطه ى فكر كارگردانى كه دوست دارد در كادر فكرى خويش فقط نظامى ببيند. نظامى هايى از جنس كيا رستمى ها.