Skip to main content

یا شار گرامی نوشته:

یا شار گرامی نوشته:
آ. ائلیار

یا شار گرامی نوشته:
1- « نقش قهرمان اصلی داستان فیلمش را به یک ترک داده.» یعنی یک نفر قهرمان داستان است.
2-« قهرمان فیلم نه آقای بدیعی بلکه همان سرباز کرد، کارگر افغان و از همه مهمتر کارمند ترک موزه هستند» یعنی چند نفر قهرمان داستان هستند.
این دو گزاره متضاد اند. بالاخره یک نفر قهرمان اصلی داستان است یا چند نفر؟
یاشار نتوانسته سخن اش را درست فرموله کند. وقتی کارمند ترک را در مقابل بدیعی مطرح میکنی و بعد میایی سرباز و افغانی را باز هم در مقابل بدیعی مطرح میکنی یعنی اینها هم قهرمان اصلی هستند. نتیجه تضاد 2 با 1 .
حالا از متناقض گویی بگذریم . یاشار خواسته بگوید کارمند قهرمان اصلی ست و دو نفر دیگر قهرمان فرعی هستند.

اما بدیعی قهرمان اصلی نیست. بسیار خوب.
بعد در توضیحات بعدی این سه نفر(کارمند-سرباز-افغانی) و آدمهای دیگر در محیط داستان را کلاً « قهرمان یا قهرمانان» گرفته و در مقابل بدیعی را « ضد قهرمان» قرار داده است. خیلی خوب.
اینجا پرسش اینکه آیا یاشار به معانی « قهرمان یا کاراکتر اصلی» ، و « شخصیت های محیط - خود محیط» در داستان فیلم ، و کاراکترهای فرعی ، توجه دارد؟


کاراکتر اصلی و فرعی

نه متأسفانه علی رغم استعمال مقولات « قهرمان اصلی-قهرمان-ضد قهرمان» به معانی تخصصی آنها توجهی ندارد.
شخصیت اصلی داستان کاراکتری ست که حرکات شخصیت های فرعی - درجه دو و سه و چهار - و خود محیط با زمانش، در رابطه با او معنی مییابند. اگر ما بدیعی را از داستان فیلم حذف کنیم داستان به تمامی خراب میشود - فرومیریزد-و باقی مصالح موضوع را نمی توانند نمایندگی کنند. یا به تصویر به کشند. اما برعکس آدمهای فرعی را حذف کنیم موضوع « خود کشی» توسط یک نفر بدیعی کاراکتر ، باز معنی دارد و« باورمند» است. اصول تخصصی و مقولات بما ما نشان میدهند که « کاراکتر اصلی» کیست.
انتخاب شخصیت اصلی به دلخواه نیست و نمی تواند باشد. « حرکات عینی ستونی در داستان» که از کاراکتر سرمیزند اصلی یا فرعی بودن او را میافریند. و با حذف شدن او - یا برداشتن این ستون- خانه فرومیریزد. بدیهی ست که یک داستان میتواند چندین کاراکتر اصلی داشته باشد. اما اینجا ما یک ستون در رابطه با موضوع داریم.

نام این « بیمزگی» را « طعم گیلاس» نهاده:

داستان فیلم تشکیل شده از یک کاراکتر اصلی (بدیعی) ستون داستان، و چند کاراکتر فرعی. با تفاوتهایی. که «فضای» داستان را میسازند. داستان به « محیط = جایگاه و زمان و کاراکترهای فرعی» و « شخصیت اصلی» قسمت میشود. نه به « قهرمان و ضد قهرمان». داستان به دو عنصر « مرگ و حیات» تقسیم نمیشود. بل « عناصر محیط و کاراکتر اصلی» در ترکیب با هم تنها یک « بازی مسخره» را میسازند. صحنه های آخر فیلم نشان میدهد کل ماجرا تنها یک « مانور» بود.
اما ما در این مانور با دست انداخته شدن « شخصیتهای فرعی » توسط کاراکتر اصلی-بدیعی- و در نهایت رستمی روبرو هستیم.
این بازی یک« بازی مسخره و گولزنی» ست. دست انداختن ستمدیدگان . هیچکدام از کاراکترهای فرعی متوجه نشدند که بدیعی آنها را دست انداخته است و دارد به ریششان میخندد. رستمی نام این « بیمزگی» را « طعم گیلاس» نهاده است.
و نشان میدهد این محیط به تمامی چقدر پست است که میتوان راحت آنرا دست انداخت و به ریش مردمش خندید. آنهم دقیقا از « جایگاه بالا». و توهین و تحقیر آمیز .
این درست است که در این محیط همه همدیگر را به بازی میگیرند و مسخره میکنند و به ریش هم میخندند و حکومت هم میدار این بازی ست. اما برخورد یک هنرمند به محیط و آدمهای ستمدیده نمی تواند چنین باشد که آنها را از آغار تا انتها تحقیر کند و نشان دهد« آشغال»- اند. و بدیعی من «آقای» آنها. این یعنی راسیسم.

« غیرباورمندانه»

از نظر تخصصی تقریبا تمام صحنه های اصلی « غیرباورمندانه» یا به قول من « مصنوعی » و به سخن دیگر « کارتونی» هستند. پیرمرد ترک بایاتی میخواند. هر آدم آگاه به فرهنگ آذربایجان میداند که چنین پیرمردی هایی عمدتا بایاتی را « درست » ، میخوانند. آنهم یک بایاتی از فرهنگ شفاهی را. و نمی توان در داستان « استثنا» را مبنا قرار داد. داستان نظر به « تیپ» دارد و از استثنا گریزان است. مگر اینکه استثنایی بودن موضوع دلیل منطقی داشته باشد. این اصل باورمندی ست. اما در این فیلم بایاتی «من در آورده» است و «غلط »خوانده میشود. چرا؟ برای « از خود بیگانگی» ؟ با طرح استثنا به جای قاعده؟ یا برای به مسخره گرفتن شخصیت داستان فیلم؟

جوک ترکی
در مورد جوک ترکی هم باز اصل باورمندی رعایت نشده است.