Skip to main content

ادامه

ادامه
آ. ائلیار

ادامه
جوک فارسی زبانها را خود پیرمرد ترک تکرار میکند. تیپیش نیست و خارج از قاعده است. داستان دلیل و منطق استثنایی بودن این عمل را برای بیننده ارائه نمیدهد.
اما آمدن کارگران دم ماشین در میدان فعله ها، حرکت طبیعی، باورمند، تیپیش است. بله این حرکت را انجام میدهند. اگر از ماشین فرار میکردند یا بی تفاوت بودند « غیر باور مندانه» بود.

خودکشی
ظاهرا موضوع « خودکشی یا حق خودکشی» ست. اما طرح این مسئله «الکی»ست. یک « نیرنگ» برای گول زدن شخصیتهای فرعی ست. یا « کل محیط»، جهت نشاندادن « بازیچه» قرار گرفتنشان . داستان فیلم میگوید « تماشاچی عزیز ببین چگونه این محیط « آشغال» را به بازی میتوان گرفت. و میگیرم. افراد فرعی داستان خوب باور میکنند که بدیعی آدم « خطر ناکی» ست. و هر کس یکجوری خود را از خطرش خلاص میکند. ولی آنها نمیدانند که بدیعی اهل خودکشی نیست ، و همه را « سرکار گذاشته است».

انسان نه، انسان بی ریشه

ایراد این موضوع آنجاست که این شخصیتهای فرعی از بالا برخورد شده، بی ریشه و پست معرفی میشوند.
- کاری از دستشان برنمیاید -بیرونی و خارجی هستند- غیر لازم اند- و بدرد نخور. ..آدم سطح بالا با وجود آنها احساس سعادت نمیکند. برخورد ناسیونالیستی و راسیستی. برخورد اینجوری به ستمکشان نشانه ی عدم درک مشکلات این « محیط و وضعیت» است. خیلی ها با چنین محیط هایی رفته اند و برخورد کرده اند. کار ساعدی، در نوشته هایش و صمدبهرنگی در دیدار از روستاها. فروغ در جذام خانه. مرضیه اسکویی در سفر به جنوب. آل احمد در سفر به خلیج و دیگران. آیا تحقیر آمیز برخورد کرده اند یا « با همدردی»؟

کسی بیرحمانه تر از هدایت با محیط عقب نگهداشته شده برخورد نکرده است. اما آدم همه جا همدلی او را با ستمکشان حس میکند. برعکس در اثر رستمی تنها حسی که میشود تجربه کرد« توهین و تحقیر و اقتدار و آقایی» است.
« اقای بدیعی». کلمه ی آقا را هیچ گاه - برای خودش- فراموش نمیکند و برعکس خیلی هم لازم برای وجود و اقتدار خود
می بیند.

شخصیت اصلی مانوری

رستمی شخصیتهای فرعی را در مقابل یک مشکل قرار میدهد و واکنش آنها را نشان میدهد، نه به عنوان یک انسان- بدون توجه به ریشه ی آنها، بل به عنوان آدمهایی که باید ریشه داشته باشند تا مورد قبول واقع شوند. اشکال اینجاست. کاراکتر اصلی او هم یک کاراکتر « سفارشی» ست. اشکال داستانه. که ستونش را یک شخصیت دروغین و سفارشی و الکی تشکیل میدهد و نیازی به شناختش نیست.و آدمهای فرعی را که لازمه شناخت اند دنبال « تبار و ریشه»یشان میگردد .
شخصیت اصلی باور برانگیز و طبیعی نیست. چون تنها مانور دهنده ی کارگردان ست. و از بیرون خودش را به صحنه چپانده و آنهم در نقش اصلی. که به خاطر عدم باورمندی به نقش او ساختار داستان دچار تضاد شده است.
تضاد کارتونی بودن با ستون داستان بودنش .

چاله

موضوع چال شدن بدیعی تنها با آدمهای محیط که « سطح پایین و بی ریشه و آشغال» نشان داده شده اند، معنی مییابد.
یعنی « من به دست این مزاحمین و بدرد نخور » چال میشوم. نه به دست حکومتی که انسانها را به خاک سیاه نشانده است. این موضوع بر عکس هدایت برای رستمی اهمیتی ندارد.