Skip to main content

راشل عزیز،

راشل عزیز،
آ. ائلیار

راشل عزیز،
سالهاست با نوشته هایت در بخش فرهنگ و هنر آشنا هستم.
داستانها ومقالات شما ویژگی خاصی دارند که آنها را از آثار دیگران جدا میکند.
و آن نقطه و زاویه ایست که در آن قرار دارید و زندگی انسانها را با تمام شیرینی و تلخیهایش تصویر میکنید.

اینبار که ازسرگذشت" دردناک" خانواده ایکه در آن بزرگ شده اید سخن گفتید، مرا در جایم میخکوب کردید.
و وامیمانده ام که چه بگویم.
با خودم کلماتت را تکرار میکنم: « امواج سرنوشت؛ زندگی بیرحم ؛ سرنوشتهای تلخ»؛ ...
و میدانم که :
طرف ما همه ی سفرها بی بازگشت اند
و گل که از جا کنده شد میخشکد
آری. همه ی اینها هست، ولی این تمامی قضیه نیست. در ماورای این پدیده ها روحی می بینم که « یک عمراست در جستجو ست، وهمیشه در پی شگفیتها.» و ندا میدهد که « در جنگ هر دو طرف میبازند» و اینکه: "آیا روزی فرا میرسد که رنگ، نژاد، مذهب و جنسیت ملاک عمل نباشد؟"

این روح « زیر باران میگرید»، و از وحشت « کابوس»-هایمان حرف میزند.
و در پی آن است که ببیند « چگونه میتوان ایزدیها را نجات داد؟» ....
روحی ست که برای آسایش همگان چون پروانه ای خود را به آب و آتش میزند، در حالیکه خود از آتش بیرحمیها و تلخیها میسوزد...

راشل عزیز ، روح مهربان و نیرومندی دارید، که شکست سختیها را رقم میزند.
چهار قلب دوستداشتنی از دست داده اید، افسوس و دردا....
ولی میلیونها قلب دوستداشتنی در انتظار شماست.
آیا این خود سعادت بزرگی نیست؟

چشم به راه نوشته های خوب شما هستیم
برایتان شکیبایی بیشتر آرزو میکنم
سلامت و سرفراز باشید