Skip to main content

حتماً اين مينياتورهايى كه بر

حتماً اين مينياتورهايى كه بر
Anonymous

حتماً اين مينياتورهايى كه بر كتاب هاى شعر شاعران كلاسيك ايران كشيده شده است را ديده ايد. يك تصوير مكرر پيوسته در اين مينياتورها به چشم مى خورد. آن بالا پيرمردى ريشو كه پايش لب گور است عاطل و باطل نشسته و اين پايين دخترى جوان و ماهرو و به غايت زيبا دارد برايش با هزار عشوه و ادا جام مى تعارف مى كند. جامعه ى ايران همان پيرمرد عاطل و باطلى است كه دوست دارد جهان مثل آن دختر نازش را بكشد و به سازش برقصد. اين جامعه بى هيچ دليل مناسبى از آدم و عالم طلبكار است. اين جامعه سر هيچ كلاسى نخواهد نشست. عادت كرده است كه در سايه ى نفت مفتخورى كند و چاقو به دست مزاحم فرهنگ ها و جوامع ديگر باشد. بزرگترين شور رهايى اين جامعه ملى كردن نفت است. داستانى به نظر من به غايت بودار. اين جامعه نفتش را رها كرد اما خودش را هرگز. نفتش را رها كرد و بعد خودش نوكر و گرفتار نفتش شد.