Skip to main content

خانم ها!

خانم ها!
کیانوش رشیدی قادی

خانم ها!
آقایان!
بیست و چهار سال پیش، پس از ده و اندی سال عضو رسمی "حزب توده" بودن، با نوشتن نامه ای به هیئت سیاسی کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران، رسما از این حزب جدا شدم.
عضو رسمی را برای پیشتر بکار نبردم، چون پیشتر(پیش از بروی کار آمدن خمینی) هوادارش بودم.
در سالهایی که حزب توده از رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی پشتیبانی می کرد، در زندگی ام بر علیه سیاستهای این حزب عمل کردم و از جمله در تظاهرات "پنجم مهرماه" تهران که از سوی مجاهدین برگزار شد، فعال و آگاهانه شرکت کردم.(در این باره و این روز در هنگامۀ خویش نوشتم). پیش از آن پس از سخنرانی "بنی صدر" در دانشگاه تهران، به همراه بسیار ایرانی ها در تظاهرات پس از آن شرکت کردم، اگرچه "توده ای "بودم.
بگذار یکبار و برای همیشه و دوباره بگویم:
من جوان ترین عضو حزب تودۀ ایران در آن دوران بودم

خانم ها!
آقایان!
بیست و چهار سال پیش، پس از ده و اندی سال عضو رسمی "حزب توده" بودن، با نوشتن نامه ای به هیئت سیاسی کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران، رسما از این حزب جدا شدم.
عضو رسمی را برای پیشتر بکار نبردم، چون پیشتر(پیش از بروی کار آمدن خمینی) هوادارش بودم.
در سالهایی که حزب توده از رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی پشتیبانی می کرد، در زندگی ام بر علیه سیاستهای این حزب عمل کردم و از جمله در تظاهرات "پنجم مهرماه" تهران که از سوی مجاهدین برگزار شد، فعال و آگاهانه شرکت کردم.(در این باره و این روز در هنگامۀ خویش نوشتم). پیش از آن پس از سخنرانی "بنی صدر" در دانشگاه تهران، به همراه بسیار ایرانی ها در تظاهرات پس از آن شرکت کردم، اگرچه "توده ای "بودم.
بگذار یکبار و برای همیشه و دوباره بگویم:
من در گروه جوان ترین عضو حزب تودۀ ایران در آن دوران بودم.
من تنها عضو حزب تودۀ ایران با داشتن شانزده سال بودم که بعنوان مترجم در ادارۀ مطبوعاتی سفارت شوروی از "روسی" به فارسی شروع به کار کردم(با اجازۀ شخص محمد پورهرمزان و نورالدین کیانوری) و همۀ دستورات بخش مطبوعاتی-تبلیغاتی سفارت شوروی را به آگاهی نه تنها روزنامۀ "مردم" که حتی روزنامۀ "بامداد" تا هنگامۀ توقیفش می رساندم.
آقای سفیر ولادیمیر وینوگرادوف، مرا به جشن سالگرد انقلاب اکتیر در سفارت رسما دعوت کرد. من تنها شانزده ساله ای بودم که در این جشن شرکت داشتم. آن روز، آقایان هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی و محمد تقی برومند(ب.کیوان) نیز حضور داشتند. کارت دعوت از سوی بخش مطبوعاتی سفارت شوروی را من شخصا به خانۀ آفای هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه) بردم، دخترش کارت ها را تحویل کرفت.....اندکی بعد، به پیشنهاد شخص نورالدین کیانوری و آقای عبدالحسین آگاهی ، عضو هیئت سیاسی کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران من از بخش مطبوعاتی سفارت شوروی(نووستی) به "انجمن فرهنگی و دوستی شوروی و ایران "رفتم و آنجا مشغول به کار شدم. برخی از "دوستان"!!! آن هنگام از کار من در انجمن خبر دارند....من خوشبختانه چند سال بعد به شوروی رفتم، در پی یورش به حزب توده! ...بسیار چیزها را دیدم...بسیار رویا ها را دیدم که سنگ جلوی من شده بودند، من کوبایی ها را دیدم که از من خواهش می کردند چند روزی به اقامتشان در مسکو اضافه کنم، من آنگولایی هایی را دیدم که می گفتند:"کوبایی ها که به آنگولا آمدند، بر دور مزارع قهوه حصار کشیدند تا ما آنگولایی ها آنها را ننوشیم و اینکه الماس های ما را به آفریقای جنوبی و در روز روشن می فروختند!(هنوز ماندلا آزاد نشده بود) ...من در این باره نیز می دانم که کوبایی ها در اتیوپی چه کردند؟ و چه نکردند؟ هرگاه فراموش نکنیم که "منگسیتو هایله ماریام" از سال 1976 تا 1991 در اتیوپی بر سر کار بود و این "عنصر" کمونیست به عربستان سعودی فرار کرد و اکنون همانند یک کمونیست در پناه "اسلام" زندگی می کند. و اینکه "ژوزه ادواردو دو سانتوش" از سال 1979 رییس جمهور آنگولا می باشد و دخترش اکنون با داشتن بیش از یک میلیارد دلار، یکی از بزرگترین ثروتمندان آفریقا می باشد.

باز هم بگویم؟
بازهم بنویسم؟
حال شما بدنبال رفیق فرمانده هایی همانند "منگیستو"
ژوزه ادواردو دوش سانتوش،
و یا فرزند کابیلا
در کنگو بروید!
راه به آفریقل طولانی است
بدنبال رفیق"اون" در جمهوری دمکراتیک خلق کره بروید!
خانم ها!
آقایان!
شما حق دارید هرگونه دلتان می خواهد زندگی کنید و بیاندیشید.
مرا با اندیشه های شما کاری نیست، چه:
"...؟؟؟؟" دیده ام و دیدم!