Skip to main content

به Mohammad گرامی

به Mohammad گرامی
بهمن موحدی(بامدادان)

به Mohammad گرامی
روز 5 مهرماه 1360 قرار بود شعار "مرگ بر خمینی" در تهران سر داده شود و همچنین برخلاف تظاهراتهای قبلی که غیرمسلحانه بود در این تظاهرات قرار شد که از مردم به طور مسلحانه حفاظت شود، آنروز میلیشیای مجاهد خلق شده بودند "یگانهای مدافع خلق"! فرماندهان میلیشیا روز قبل از تظاهرات به بچه ها گفته بودند که اصلاً نذارید شهر خاموش بشه، به دشمنان خدا وخلق امان ندهید.
باری؛ آنروز قرار بر این بود که سر ساعت ده صبح شعار "مرگ بر خمینی" در تهران سر داده شود و مکان تظاهرات هم خیابان مصدق ( پهلوی سابق ، ولیعصر فعلی) و مرکز اصلی آن "چهارراه مصدق" بود و میلشیای مجاهد خلق تقریباً از ساعت 9 صبح و باهدایت تیم های فرماندهی که مسلح بودند در خیابان مصدق مستقر شدند. زمانی که عقربه ساعت روی ده ایستاد، یک دسته از میلیشا که همۀ آنها دختر بودند و از سمت جنوب خیابان مصدق به سمت چهارراه آمده بودند -

به یکباره مشت ها را گره کرده و شعار "مرگ بر خمینی" را سر دادند و ما نیز بلافاصله شعار را تکرار کردیم و استارت تظاهرات و درگیری زده شد و مردم نیز که از یک ساعت قبل شاهد حضور ما بودند و متوجه اوضاع غیرعادی خیابان شده بودند به ما پیوستند وبا شعار "مرگ بر خمینی" خیابان را به لرزه درآوردند، پاسداران و کمیته چی ها تقریباً از همان لحظات آغازین با سلاحهای ژ-3 خود آتش گشودند و درهمان دقایق اولیه تعدادی از میلیشیا به شهادت رسیدند (از جمله دوست نزدیک و عزیز من "مجاهد شهید علی دردشتیان") و عده ای نیز مجروح شدند و متقابلاً تیم های مسلح مجاهد خلق برای دفاع از مردم به مقابله پرداختند و به سوی پاسداران و کمیته چی ها آتش گشودند ، از جمله تیمی مسلح به فرماندهی مجاهد شهید "زهرا احمدی زاده" رشادت بسیاری از خود نشان دادند، این تیم در آپارتمانی در چهارراه مصدق مستقر شدند و از داخل آن آپارتمان و پشت بام آن تیرانداری می کردند و پنج نفر از پاسداران و کمیته چی ها را به هلاکت رساندند و تعداد زیادی از آنها را زخمی کردند من نیز به همراه عده ای دیگر از میلیشیای دختر و پسر که نهایت سن ما بیست الی بیست ویک سال بود در پشت پارک دانشجو با گله های حزب اللهی که به چماق و سلاحهای سرد مانند قمه و زنجیر و پنجه بوکس مسلح بودند درگیر شدیم و بسیاری از آنها را گوشمالی را دادیم، این را هم باید بگویم که دختران نوجوان میلیشیا از ما پسرها جسورتر بودند و در صف اول درگیری بودند و بدون واهمه جلو می رفتند.
باری ؛ در حین این تعقیب و گریزها و کتک زدنها و کتک خوردنها ، من به همراه عده ای دیگر از میلیشیا که هیچ یک از ما به سلاح گرم مجهز نبودیم و تنها کوکتل مولوتف و سلاحهای سرد داشتیم به حوالی خیابان انقلاب و نزدیک پل حافظ رسیدیم که در آنجا و در بالای پل پاسداران با تیربار به سمت ما آتش گشودند و ما پراکنده شدیم و در دسته های پنج و شش نفره به سمت کوچه های اطراف رفتیم و در کوچه ها نیز با حزب اللهی چماقدار در گیر شدیم که در حین همین درگیریها چماقی به سرم خورد وسرم شکست و بیهوش شدم و آخرین تصویری که در ذهنم مانده این است که دختری از میلیشیا را که سرو صورت اش خونی بود را حزب اللهی ها دستگیر کرده اند و موهای او را در مشت گرفته اند و او را در زمین می کشاندند و آن دخترفقط جیغ می زد. زمانی که به هوش آمدم در داخل یک خانه و در میان خانواده ای مهربان بودم، یک آقای میانسال شریف که با پسرانش در کوچه حضور داشتند و شاهد کتک خوردن و بیهوش شدن من بودند سریع من را به داخل خانه خود که در همان کوچه قرار داشت بردند و مانع دستگیری من شدند که بنده هیچ وقت محبت آن خانواده مهربان را فراموش نخواهم کرد.
در آن روز 92 نفر از مجاهدین در خیابانها به شهادت رسیدند و با احتساب آمار کل کشور و اعدام دستگیر شدگان در همان شب 5 مهر و روزهای بعد ، 1142 نفر به شهادت رسیدند. در آن روز پاسداران در خیابانهای تهران، زخمی ها را جلوی چشم مردم تمام کش می کردند و به بیمارستانها برای دستگیری مجروحین یورش می بردند و دستور داشتند که اگر مجروحی مقاومت کرد او را در همان بیمارستان بکشند که در چند بیمارستان این اتفاق افتاد و پاسداران در بیمارستان مجروحین را کشتند.
تظاهرات 5 مهر سال 60 ، هیمنه و ابهت خمینی را در هم شکست و او را از ماه به چاه انداخت. در آن روز برای اولین بار بود که شعار "مرگ بر خمینی" سر داده می شد که تا قبل از آن هیچ کس جرئت نداشت این شعار را سر بدهد و این یک بت شکنی بزرگ بود که نسل انقلاب انجام داد. رژیم در روز 5 مهر 60 ، مشروعیت خود را از دست داد.
جاودان باد یاد شهدای به خون خفتۀ خلق ایران در روز 5 مهر ماه 1360.