Skip to main content

شعر " عشق وطن" از میرزاده

شعر " عشق وطن" از میرزاده
بهمن موحدی(بامدادان)

شعر " عشق وطن" از میرزاده عشقی، شاعر و روزنامه‌نگار میهن‌پرست ایرانی

خاکم به سر، زغصه به سر، خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت چه خاکی به سر کنم؟
آوخ کلاه نیست وطن تا که از سرم
برداشتند فکر کلاهی دگر کنم
مرد آن بود که این کلَهش بر سر است و من
نامردم ار به بی‌کلهی آنی به‌سر کنم
من آن نیم که یکسره تدبیر مملکت
تسلیم هرزه‌گرد قضا و قدر کنم
زیر و زبر اگر نکنی خاک خصم ما
ای چرخ، زیر و روی تو زیر و زبر کنم
جائیست آرزوی من، ار من به آن رسم
از روی نعش لشکر دشمن گذر کنم
من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق عشقی ای وطن ای عشق پاک من
ای آن‌که ذکر عشق تو شام و سحر کنم
عشقت نه سرسریست که از سر به‌در شود
مهرت نه عارضی است که جای دگر کنم
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم
باشیر اندرون شد و با جان بدر کنم