Skip to main content

جناب سازاخ سلام؛

جناب سازاخ سلام؛
بهنام چنگائی

جناب سازاخ سلام؛
نوشته اید:
از شعارهای مردم فریب کمونیستها، در عمل رهبر حرف اول و آخر را می زند
با همه ی بردباریم در برابر نقدها، و بی حساب و کتاب ترین آنها، بسیار دوستانه از شما می پرسم که پانویس شما چه ربطی به سوژه ی مورد نقد مقاله ی من و پانویس های آن دارد؟ علل این چپ و کمونیست ستیزی هرچه باشد به درد دیالوگ سازنده نمی خورد.
اما برگردم به نقد شما که بیرون از مضمون نوشته ی من است!

اینکه کمونیست ها و احزاب چپِ تاکنونی نتوانسته اند چندان به دعاوی انسانمداری، اخلاقی و انقلابی والای خود وفادار بمانند و یا اصولا همان باشند که مارکسیسم گفته، عمل کنند. روند چگونگی وجود و ثبات این تناقض، دیالوگ های بسیار تاریخی و پرُچالشی را تاکنون پشت سر نهاده است. و برای رسیدن به زمینه ها و چرائی این ناتوانائی ها بسیاری بوده اند که با ده ها مقاله و کتاب ها تلاش کرده اند پاسخی درخور و بی طرف به آن بدهند

ولی کافی نبوده و نتوانسته اند.

و مهم تر از همه هیچکس و هیچ جریان اخلاقمند و اندکی انسانمدار نمی تواند به اصول قانومند چرائی انباشت سرمایه، که زیر نقد علمی مارکس است به انکار سوسیالیسم برخیزد و در نتیجه نمی تواند به نقد ایده ی برابریخواهی مارکسیستی آن کمترین لطمه ای بزنند. زیرا ممکن نیست، معقول نبوده و همچنان نیز نمی باشد.

زیرا ما در جهانی زندگی می کنیم که دارائی تنها 8 فرد برابر نیمی از دارائی مردمان جهان تنگدست، گرسنه و بیکار است. این فاکت تازه(( به استناد آمار این هفته ی اکسفام)) می باشد که در سطح جهان منتشرشده است.

و البته تا بقای چنین ساختارِ بربر و آدمخواری که حاکم بر هستی کنونی ست و مطلقا سرمایه سالاری یکه تاز می باشد؛ صدالبته نبرد برابرجوئی نیز همچون گذشته ها بوده و اینک هست و خواهند بود و ماند.

و انسان های دردآشنا و نوعدوستانی فراملی و فرامذهبی ای نیز خواهندبود که سنگرهای خردگرائی پرکنند. حالا با هر نامی که داشته باشند خواهند آمد. آنهائی که بی نیاز از تأیید و تنبیه و تشویق این یا آن، در این راه درست، ضروری و شرافتمندانه تلاش کنند تا مگر بتدریج و روزی از روزگار آتی، به این ستم و درندگی حیوانی و ضدبشری انباشت سرمایه یک مشت بیمار روانی پایان دهند و خواهند داد. چه ما باشیم و یا نباشیم.

میلیاردها نوع انسان زیر خط فقر و گرسنگی و بی پناهی و استبدادها که الاغ نیستند، هرچه بارشان کنی آرام بکشند و تاب بیاورد و فریادنزنند. اگر چشم داشته باشیم می بینیم که جهان دادخواهی را آشوب و فقر و بی عدالتی پرکرده است.من با وجود این همه نابرابری های غیراخلاقی و ضدبشری جز این تصوری نداشته و اینک نیز ندارم که یا بربریت و یا تلاش برساختن سوسیالیسم.

اما من می خواهم یکی از ریشه ای ترین علل شکست سوسیالسیم پادگانی ـ دولتی ـ و قدرت فوق متمرکز احزاب کمونیست را بگویم که: چنان خلاء و خسرانی و فاجعه ای بیش از همه در نبود حضور و دخالت مستقیم کارگران، و اصولا کل نیروهای فروشنده ی کار و کارمزد و توده ها بوده و هنوز هم هست. نبود نیروی کلان اجتماعی در برابر یک حزب و فرد، که در غیاب آنان چنین فساد آرمانی و علمشنگه های رهبر سازی های ضدبشری نیز عادیست. و در روند تحکیم آنف پیوسته خود را تولید و خودکامگی را بازتولید می کند.

اگر دست دورمانده ی توده ها نتواند مدیریت سیاسی و تصویب قوانین اساسی را کنترل و بخواست اجتماعی اعمال کند، آنگاه است که اراده ی اکثریت را برابر قدرت سیاسی حاکم باخته؛ حالا این حاکمیت هر که و هر چه می خواهدباشد. جز خودکامگی فردی و حزبی و... نیست.

و همزمان در غیاب چنان اعمال وجودی و نقش طبقاتی مبارزه، راه سرسپردگی توده ها توسط دسیسه های حزبی، مذهبی، قومی، ملی و فاشیستی بازشده و آنانرا ناگزیر به فرمانبرداری از فرصتطلبان رنگین می کند و سرآخر مبارزه بحق انسانی علیه ستم سرمایه را به تبعیت دروغ های مذهبی قومی و ملی می کشاند که جز نابودی خود همدردان زنجیری نبوده و نیست.

جای گمان ندارد که کیش شخصیت یا استبدادفردی و یا تمرکز قدرت، همیشه فسادزائیده و می زاید و خواهدزائید. تنها حضور توده ها پشتوانه ی ایده انسانمدار آن می باشد. و تمرکز قدرت در دستان هرفرد و جریانی ( چه سران کمونیست، چه سران ملی، چه مذهبی و یا چه مستبدادن سرمایه به سان ترامپ ) باشد فرقی نمی کند؛ قدرت در دست افراد فاجعه بار می باشد. و آن در هرکجای جهان که باشد، طولی نمی کشد که بر اراده ی توده های خوشباور سوار می شود و بی تردید موجب شکست هر ایده و آرمان انسانی ست؛ که خود انسان های مشمول ستمزدگی آن بارمی آورند. و خود آنها هم می باید در برابر زور و ستم و تبعیض، و برای برابرهائی خواهی ها در برابر دشمن بایستند و برنده ی آن حقوق خود باشند و نه این و یا آن رهبر رهائی بخش زمینی یا آلهی!