Skip to main content

آیا برای اولین وارد مکانی شدی

آیا برای اولین وارد مکانی شدی
آ. ائلیار

آیا برای اولین وارد مکانی شدی که احساس عمیقی داشته باشی که آنجا را میشناسی؟

-بله ، در زمان شاه وقتی اولین بار، در را باز کردند و مرا به حیاط زندان راه دادند، نگاهی به حیاط انداختم ، با خود گفتم « خیلی عجیب است، من این حیاط را قبلا دیده ام؛ و جمع این بجه های سیاسی را. جمع را . و نه تک تکشان را. »
در صورتی که من اولین بار بود که پا به زندان میگذاشتم. و قبلا هم کسی تعریفی از حیاط زندان برایم نکرده بود.
من این قضیه را بارها به دوستانم تعریف کرده ام و برایم اتفاقی فراموش نشدنی ست.
- در برخی جاهای دیگر نیز این احساس را داشته ام. واقعاً احساس عجیبی برای انسان تولید میشود. و گاها آدم مدتی گیج و منگ میشود.

آیا تاکنون با شخصی که هرگز از قبل او را ندیدی فقط اولین بارست که میبینی واحساس عجیبی داشته باشی که از قبل او را جائی دیدی؟



- بله ، برای من این برخورد بارها پیش آمده است.
اتفاقاً همین چندی پیش به کسی برخوردم که مدتها این سئوال مرا با خود مشغول کرد که « من قبلا حتما او را در جایی دیده ام ، پیش هم بودیم ، با هم گفت و گو داشتیم؛ اما کی ؟ همین چندی پیش . کجا؟ کجا؟ کجا؟... هرچه فکر کردم سرانجام نتوانستم بیاد بیاورم که من او را کجا دیده ام. اما در اینکه او را دیده بودم شکی نداشتم و ندارم. متاسفانه امکان آن نبود که بروم و بپرسم آیا او هم مرا دیده است یا نه ؟ »
فضا احساس یک دیدار "پدر و فرزند" ی بود. یعنی در این دیدار احساس میکردم مانند فرزندم با او مهربانانه
گفت و گو کرده ام. و دیدار خوشی بود برای هر دوی ما. اما کجا و او کیست؟ برایم مبهم ماند.


در این رابطه سخن معرفی در خیلی از زبانها وجود دارد که میگویند « ببخشید مثل اینکه من شما را در جایی دیده ام.» یا مانند اینها. نشاندهنده ی آنست که این « اتفاق » وجود دارد و برای مردم پیش میاید.

-« اینها پرسشهائی است که در هنگام پیش آمدن انسان را کمی آشفته میکند.»

- از نظر من اینها جزو زیبایی های زندگی ست و آدم اگر آنها را طبیعی ببیند حتما از رخدادنشان خوشحال میشود.
و هنگام پیشامد، لبخندی زده با خود میگوید « باز گل ما شگفت. و چه زیبا. »

- « شما میگویید وقتی زندگی هست مرگ نیست وقتی مرگ هست زندگی نیست. یکبار بیدار میشویم ویکبار هم می خوابیم. نه بیشتر ونه کمتر.
منظور شما اینه که انسان یکبار بدنیا میاد ویکبار هم برای همیشه می میرد.
اما در سطر پائین تر نوشتی که مرگ تولدی دیگر است تولدی دوباره در دامن طبیعت. آیا در اینجا منظور شما اینست که انسان بر میگرده و یاشاید منظور شما پس از وداع با زندگی وارد طبیعتی ماورای این دنیا میشود؟»

- وقتی زندگی هست مرگ نیست وقتی مرگ هست زندگی نیست. ( یعنی وجود مرگ و ترس از آن بی معنی ست. چرا؟ چون وقتی زندگی هست، مرگ وجود ندارد. و قتی هم زندگی نیست طرح مرگ بی معنی ست. زندگی نیست یعنی چه؟ یعنی اینکه انسان در خوابی جاودانه فرو رفته است . )
یکبار بیدار میشویم ویکبار هم می خوابیم. نه بیشتر ونه کمتر.( یعنی یکبار زاده میشویم - و یکبار هم به خواب جاودانه فرو میرویم. یعنی تولد و خواب ابدی هر دو یکبار اتفاق میافتد. )
نام « خواب جاودانه» را به غلط « مرگ» گذاشته اند. کلمه ی «مرگ» نمیتواند ذات پدیده ی « از دنیا رفتن» را دقیق بیان کند و از سوی دیگر « به این کلمه چهره ی ترسناک درست کرده یا داده اند». که غلط اندر غلط است. چرا؟ جواب در توضیحات زیر میاید:

-« اما در سطر پائین تر نوشتی که مرگ تولدی دیگر است تولدی دوباره در دامن طبیعت. آیا در اینجا منظور شما اینست که انسان بر میگرده و یاشاید منظور شما پس از وداع با زندگی وارد طبیعتی ماورای این دنیا میشود؟»

- مرگ تولدی دیگر است تولدی دوباره در دامن طبیعت. ( یعنی مرگ که نام درست و مهربانانه اش "خواب جاودانه" است، و عملا هم انسان بهنگام( به اصطلاح ) مرگ، به خواب بی پایان میرود ، در حقیقت به دامن طبیعت ، یا زمین، برمیگردد، و آنجا باز از راه « ذره های بیشمار خود » وارد ، پیگر گل و گیاه و انسان و جانوران و آب و باد و باران وغیره میشود. و ذره های تن که از ملکولها و اتمها درست شده اند به سفر بی پایان خود در طبیعت ادامه میدهند. این ذره ها در تن گیاه و انسان و حیوان و اجسام، بار دیگر « زاده » میشوند. یا وارد زندگی میشوند. در پیکر انسان ، گیاه، جانوار، یا اجسام).


تولد دیگر ، یعنی وارد شدن و زاده شدن « ذرات تن فرد درگذشته » در کالبد های دیگر.
تن ما در حقیقت از مجموعه ی ذرات تن انسانها و گیاهان و جانوران و اجسام پیشین درست شده است.
ادامه در کامنت دیگر