Skip to main content

خاطره ای از انقلاب 57 «صف

خاطره ای از انقلاب 57 «صف
کیانوش توکلی

آن روزها عضو «علنی» سازمان چریک های فدایی خلق بودم .حالا فکر نکنید که بازوبند چریک ها را به بازو زده بودیم و صا ف، صاف تو خیابانهای تهران بطورعلنی قدم می زدیم . خیر «عضو علنی» به کسی گفته می شد که بعنوان یک شخص حقیقی ؛ شغلی می داشتی و می باید همزمان ،دو خانه در اجاره خود می داشت؛ یک خانه پوششی و دیگری خانه ی مخفی، در خانه مخفی مسلح به کلت ونارنجک و سیانور بود یم و در خانه علنی شاید عکسی از فرح و شاه را هم نصب می کردیم و خود را فردی کاملا غیر سیاسی به در و همسایه ها نشان می دادیم ..
پیکاری ها (سازمان مجاهدین خلق م. ل) که از چریک ها بیشتر کتاب مارکسیستی خوانده بودند ولی از ما گمراه تر بودند و کلا آنان نگاه عاقل اندر... به چریک ها داشتند. یواش یواش تجمع رفقا و دوستان چپ اندرچپ در این محافل گسترده ترمی شد .مجاهدین رجوی اصلن حضور سیاسی قبل از انقلاب نداشتند و بجای آنان پیکاری ها همه جا بودند

سعی می کردند که ما را به راه راست هدایت نمایند.
سال 56 درنارمک تهران شرکتی پوششی درست کرده بودم و این محل ، سرپل چریک ها در داخل و خارج ویا بعبارتی مرکز رهبری چریک های فدایی قلمداد می شد .«هادی »رهبر چریک ها ازاین محل بود که تلفنی با آنطرف خط که اشرف دهقانی و حرمتی پور بود ؛ داد و فریاد می کشید، می گفت تروتسکی کیه؟ پاشین بیایئد ایران و.....
سال 57 انقلاب داشت اوج می گرفت و رهبری چریک ها ، انگار 2زاریشان نیافتاده بود که دارد چه اتفاقی در ایران می افتد.
آیینه موتور هوندای 110 ، افتاده بود و هیمن امر موجب تنبیه ام شد که یک هفته می باید ،بدون موتور از غرب به شرق تهران و بالعکس رفت و امد می کردم ! اما در این اواخر ،دیگه دستورات امنیتی سفت و سخت چریک ها را اجرا نمی کردم بنظرم رسید آنان از مرحله پرت اند. مثلا می گفتند که اعلامیه را در «دبه ای» بگذارید و سپس ارطروق مخفی، محل دبه ها را به اطلاع آنان برسانید... من این دستوررا اجرا نمی کردم چرا که ساواک داشت متلاشی می شد مردم خیابانها را فتح کرده بودند از این رو مستقیم به درب خانه هوداران سازمان می رفتم وبسته اعلامیه ها را تحویل انان می دادم ... بگذریم
در تظاهرات روز 16 شهریور57 بود که چند ده هزارنفر از قیطریه بطرف پیج شمران در حرکت بودند که من و عباس پیکاری خودمان را داخل جمیعت چپاندیم و بتدریج رهبری تظاهرات را دردست گرفته بودیم . آن روز ها، هنوز خمینی شعار سرنگونی شاه را سر نداده بود و در محافل جبهه ملی زمزمه های آشتی ملی طرح شده بود ولی ما آن تظاهرات 16 شهریور شعارهای سرنگونی و جنگ مسلحانه سر دادیم که نزدیک های پیج شمیران آخوند های هودار خمینی، ما دو نفر را محترمانه از صفوف تظاهرات بیرون انداختند .
عباس پیکاری که دانشجو پزشکی تهران بود و مدام با من صحبت می کرد که بایستی صف مستقل داشته باشیم و از کار صنفی دردورن کارخانجات می گفت و.... بهم پیشنهاد کرد که بیا فردا بجای میدان ژاله (میدان 17 شهریور) در یک منطقه کارگری در میدان هاشمی که کارگران ساختمانی جمع می شدند؛ آکسیونی را سازمان دهیم . حدود 50 نفر جمع شدیم و برنامه آکسیون را به اطلاع رهبری چریک های فدایی (قاسم سیادتی) رساندم و اوهم قول داد که دو تیم چریکی یکی در جلو و تیم دیگردر عقب تظاهرات برای دفاع از ما قرار بدهند و همه چیز به دقت برنامه ریزی شده بود. خانه ام در شرق تهران بود و هفت صبح از خانه زدیم بیرون و اتوبوس که به میدان ژاله رسید ، اوضاع خیلی عجیب و غریب بنظر می رسید و می دیدم که مردم با تانک ها و سربازها درگیرند ؛ خیلی دلم می خواست پیاده می شدم و در تظاهرات میدان ژاله شرکت می کردم ولی خوب قول و قرارهای چریک ها حرف نداشت می بایست سر دقیقه به میدان هاشمی می رسیدیم
. ساعت 9 صبح در میدان هاشمی قرار داشتیم و غافل از اینکه هفت صبح حکومت نظامی از رادیو اعلام شده بود و ما ها بی خبرم بودیم . بهر حال 50 نفر با 50 پلاکارد که همه شعارهایی در حمایت از کارگران بود و.... یکهو. سر ساعت 9 پرچم ها بر افراشته شد و شعار ها سرداده شد و مردم و کارگران هاج و واج با چشمانی از تعجب گشاد شده ؛ تنها نظارگر ما بودند اگر اخوندی و یک یک بچه بازاری عکسی از خمینی در دست می گرفت در عرض چند دقیقه تظاهرات به صد ها نفر می رسید ما یک کیلومتری از میدان هاشمی رد شده بودیم ولی هیج کس مطلق هیج کس به ما نپوست !!، نگاهی با تمسخر به عباس پیکاری کردم پرسیدم ... پس کو مردم ؟! تو ام با آن صف مستقل ات!!!
در حالی که اگردر میدان ژاله پیاده می شدم ؛ حالا چه حالی می کردم . از خیابان هاشمی خود را به دانشگاه تهران رساندیم . دیدم ای بابا حکومت نظامی شده و می گویند چند هزار نفر در میدان ژاله کشته شده اند از عباس پیکاری جدا شدم و صف مستقل را به او برگرداندم و به صفوف مردم