Skip to main content

به واقع قلب ایرانیان به درد

به واقع قلب ایرانیان به درد
بهمن موحدی(بامدادان)

به واقع قلب ایرانیان به درد می آید و بغض گلویشان را می فشارد و خشم سراسر وجودشان را فرا می گیرد که وقتی می بینند هموطنان شریف و زحمتکش کرد به خاطر یک لقمه نان سالم به کار طاقت فرسا و پرخطر کولبری روی آورده اند .دردهای ایران و ایرانی یکی و دو تا نیست و شاید خیلی از این دردها برای هر انسانی، در هر کجا به جز ایران اصلاً قابل فهم نباشد. در فرهنگ لغات، امید کلمه‌یی است که معانی زیادی در آن نهفته است، اما دیروز خبری را خواندم که امیدی در نوجوانی همه امیدها و آرزوهایش در هراس از شلیک پاسداران وحشت و نا‌امیدی بر باد رفت و زندگی‌اش هنوز شروع نشده پایان یافت، البته این‌بار با شلیک مستقیم پاسداران نبود اما آیا نباید سؤال کرد که چرا امید در این سن و سال، باید کولبری کند؟ نباید پرسید که چرا باید امید در این سن نان آور خانه باشد آنهم با چنین کار طاقت‌فرسایی؟ نباید سؤال کرد که چرا امید هنوز چیزی از -

نوجوانی نفهمیده بزرگ شد؟ و نباید سؤال کرد که چرا در این سرمای طاقت‌فرسا به‌جای این‌که درس بخواند و تحصیلات دانشگاهی‌اش را ادامه دهد باید کولبری کند؟ و هزاران سؤال دیگر... و البته در این مملکت به اسارت رفته کسی نیست که پاسخگوی این همه چرایی‌ها باشد، در این مملکت کسی نیست که پاسخگوی جان امید و امیدهایی باشد که هر روز پرپر می‌شوند. ولی چرا کسی هست; کسی هست که جوانها و نوجوانها را می‌کشد و امیدها را سرکوب می‌کند.
به امید روزی که همۀ امیدها سبز می‌شوند و شکوفه زنند. و به این ایمان دارم، بله ایمان دارم که آن روز خیلی نزدیک است، لازمه‌اش فقط یکدلی ایران و ایرانی است و ایمان داشتن به فردای روشن .