Skip to main content

جناب ناصر دريادل / مدتهاست که

جناب ناصر دريادل / مدتهاست که
کیانوش توکلی

جناب ناصر دريادل / مدتهاست که دراین فکرم که خاطرات سیاسی ام را با مسایل روز بگونه ای بهم بیامیزم که اگر مفید برای نسل ها ی امروز نبود حداقل برای تاریخ نویس ها ی امروز و فردا مفید باشد.بنابراین هدف ، بررسی و تحلیل همه جانبه حوادث تاریخی نیست. در این نوشته های کوتاه ، انچه را دیده و یا شنیده ویا آن را حس کرده ام را می نویسم . در ضمن نمی خواهم« تاریخ » تکرار مکررات باشم و حرف های کلیشه ای بجای تاریخ بزنم و اما در مورد سازمان مجاهدین خلق : سازمانی که حنیف نژاد بنیان گذاشت از روز نخست ؛ سازمانی التقاطی بود واز نگاه دیروز و امروز در چارچوب سازمانهای چپ قرار داشت . بعبارت دیگر ؛ یک سازمان مارکسیست _ اسلامی بود .دلیل اش آموزش های اقتصاد بزبان ساده که تحت تاثیر نظرات عبدالحسین نوشین(مارکسیست) و اقتصاد سیاسی مارکسیستی قرار داشت ؛ بود..

این کتاب بعد ها در حوزه های احزاب وسازمان های کمونیستی به اعضا آموزش داده می شد. بسیاری از رهبران مجاهدین از دانش آموختگان دانشگاهها و مراکزعلمی ایران بودند. آنان با علم سرکار داشتند نه با مسجد و منبر...از این رو سازمان مجاهدین خلق از همان ابتدا ، دیالکتیک هگل و ماتریالیسم تاریخی وتقریبا اصول چهارگانه ماتریالیسم دیالکتیک را قبول داشت ند . به لحاظ فلسفی تفاوت مجاهدین با مارکسیست ها در شکل یابی ماده بود که مجاهدین ان را به خدا و قدرت ماورای طبیعی نسبت می دادند . مجاهدین به لحاظ سیاسی تفاوت چندانی بین طرز تفکر مجاهدین با سازمان چریک های فدایی خلق نبود. هر دو رژیم شاه را وابسته به امپریالیسم امریکا می دانستند . هر دو به مفهوم خلق باورمند بودند ، هر دو به تحت تاثیر جنبش سیاسی _ نظامی فلسطینی ها بودند یکی الفتح را ودیگری جناح فلسطینی جرج حبش را قبول داشت در جنگ ویتنام هر دو جانب کمونیست های ویتنامی قرار داشتند . هر دو با سرمایه داری وابستهو نظام سلطنی پهلوی مخالف بودند و خواهان سرنگونی نظام پهلوی بودند.. هر دو سازمان در کاتاگوری سازمانهای چپ« نوین» قرار داشتند. شخصا قبل از اینکه بزندان بیفتم تصورم بر این بود که این دو سازمان یکی هستند؛ چرا که شخصا طرفدار مبارزه مسلحانه با شاه بودم . در سال 1352 که به زندان افتادم ، متوجه وجود دو سازمان جداگانه ؛ مجاهدین و فداییان شدم و این کمی برایم عجیب بود.
بنابراین موضوع مسعود رجوی و تقی شهرام نیست . هر دو اینها علیرغم تیز هوشی ؛ دو سر التقاط سازمان مجاهدین خلق بودند. پایه های فلسفی مجاهدین از ابتدا کج گذاشته شده بود. از قدیم گفته اند که بار کج به منزل نمی رسد. هنوز تقی شهرام از زندان ساری فرار نکرده بود که بخش قابل ملاحظه ای از رهبران زندانی مجاهدین خلق با اکراه در نماز جماعت شرکت نمی کردند و تنها با خواهش و تمنا مهدی ابریشم چی می امدند و دهانشان را هنگام نماز باز بسته می کردند. تقی شهرام را از نزدیک نمی شناسم ولی دوستی دارم که با او در آخرین روزهای زندگی مخفی در تهران در یک مکان بودند. این دوستم ساعت تقی شهرام را همچنان در دست دارد و از تقی شهرام به نیکی یاد می کند. . تقی شهرام ؛ فارغ‌التحصیل رشته ریاضی از دانشگاه تهران بو د و .توسط موسی خیابانی عضوگیری شد. برای او که در یک خانواده و محیط مذهبی رشد نکرده بود منابع مارکسیستی سازمان و تحلیل‌های مبتنی براین نگرش، طبعاً دارای جاذبه بیشتری بود. شهرام اصلاح «جامعه بی طبقه توحیدی» را در جامعه سیاسی ایران باب کرد . جامعه بی طبقه توحیدی با جامعه بی طبقه سوسیالیستی تفاوت چندانی نداشت.تغییرایدئولوژیک سازمان مجاهدین ، کودتا نبود بلکه مبارزه یدئولوژیک بود که حداقل دو سال طول کشید و حادثه ای یکشبه انجام نگرفته بود .با این وجود کشتن و سوزاندن مخالفین فکری به هر دلیل و بهانه ای که بود، جرم جناییی تلقی می شود با این وجو د سرنوشت مسعود رجوی و تقی شهرام که یکی نمایندگی سرشت اسلامی سازمان را نمایندگی می کرد و دیگری بخش مارکسیستی سازمان را هر دو بنظر من قربانی یک اتلقاط بودند. التقاطی که حنیف نژاد و دیگران بنیان گذاران مجاهدین بودند...