Skip to main content

2 نوشتە از صلاح الدین خدیور

2 نوشتە از صلاح الدین خدیور
جمال

2 نوشتە از صلاح الدین خدیور من سعی میکنم تا آنجا کە کامنتها اجازە دهد این 2نوشتە را کە بیشتر در نقد پان تورک و تشیع صفوی میباشد بگذارم نوشتەهای قابل استفادە و در همان حال حاوی اخبار و طلاعات مهم از داخل کشور نیز میباشد ...
نوشتەی اول ..
لە دوکتور سەلاحەدین خەدیو February 28, 2015 ·
«سلماس فردوسی را بدرقه کرد»، «فردوسی با اقتدار و افتخار به سلماس بازگشت». این دو گزاره به تنهایی جهت توصیف وقایع جنجالی اخیر سلماس کفایت می کنند. قوم گرایان ترک از مدتها قبل بر اساس تفسیر های تاریخی خود فردوسی را نماد نژادپرستی می خواندند و سرانجام به مصاف آن رفتند، ملی گرایان ایرانی اما اینرا زنگ خطری می دانستند که خبر از آینده ای روشن نمیداد. در ماجرای اخیر قوم گرایان ترک مانند همیشه خود را در پشت نقاب " انقلاب " و "تشیع" پنهان ساخته بودند. نگران کننده ترین سویه قضیه در همین جا نهفته است،

، کل ماجرا ربطی به تکثرگرایی و چند فرهنگ گرایی ندارد بلکه نمودی است از یک اراده یکسان ساز و تساهل ناپذیر قومی. اما فارغ از این مباحث، آنچه حادثه سلماس را به یک نقطه عطف تبدیل کرد، این بود که برای نخستین بار حجاب از رخسار این افراد برافتاد و سیمای واقعی¬شان آشکار شد.
اشتباه مهلک قوم گرایان ترک این بود که تصور می کردند با حمایت مسئولان محلی و نقاب انقلابیگری می توانند با نماد ملی گرایی ایرانی دربیفتند. برچیدن یادمان فردوسی برای آنان هدفی سهل الوصول می نمود، درست همانند کنار زدن فلان کاندیدای کرد از صحنه انتخابات شورای فلان شهر و یا هدایت بودجه عمرانی فلان شهر کردنشین به ولایتی دیگر و... . اما مبارزه جویی آنها با فردوسی از همان ابتدا محکوم به شکست بود زیرا هم در برآورد قدرت خود و هم در برآورد جایگاه فردوسی مرتکب خطاهایی فاحش شده بودند. برای مثال اگر کارزار مبارزه با فردوسی در ماه های آغازین انقلاب شکل می گرفت، شانسی اندک برای آن قابل تصور بود.شاید آن هنگام می شد تحت لوای مبارزه با نمادهای حکومت پهلوی و بازمانده های نظام شاهنشاهی ، سر پرشور انقلابیون را چند صباحی گرم کرد و به مصاف فردوسی رفت.
مسئله اما این است که آنزمان " پان ترکیسم " محلی از اعراب نداشت !چرا که تمام داستان به دو دهه اخیر باز می گردد. یعنی دوره استقلال جمهوری آذربایجان و بویژه ظهور دولت مستعجل جبهه خلق آذربایجان به رهبری ابوالفضل ایلچی بیگ که هیچگاه اهمیت و جایگاه همسایگان بزرگ جنوبی و شمالی اش را درک نکرد و در جستجوی آذربایجانی واحد بود. پیامدهای این سیاست پنداربافانه بزودی آشکار شد دولت ایلچی بیگ از پس همسایه کوچک ارمنیش برنیامد و در کوته زمانی بیست درصد خاک کشور را از دست داد. طنز ماجرا اینجا بود که تهران در اوایل دهه هفتاد باکو را در هیات دومین پایتخت شیعی جهان و امتداد تمدنی اش ارج می نهاد و در اندیشه پیوندهای جدی و استوار بود . درست همانند فرهنگ انگلوساکسونی که چونان رشته ای محکم در دوسوی اقیانوس لندن و نیویورک را به هم پیوند می دهد. اما باکو پس از تجربه هفتاد ساله کمونیستی رویایی دیگر در سر داشت و نگاهش یکسره به روی آمریکا، اسراییل و جهان غربی معطوف شده بود بود. نگاهی که با استراتژی روسی قفقاز به مثابه حیاط خلوت این کشور و نیز رویکرد ایران نسبت به جمهوری های تازه استقلال یافته عمیقا تعارض داشت. چنین بود که نه ناگورنو/قره باغ به دامان این کشور نوپا بازگشت و نه بانگ آذربایجان واحد در میان آذریهای ایرانی طنینی رسا یافت و اگر شیرهای سخاوتمند نفت نبود امروز این کشور همچنان در منجلاب فساد و فقر دست و پا میزد.
باری این اندیشه خام و نارسا البته در میان محافلی کم شمار مخاطبانی پیدا کرد. البته نه درمیان افراد طبقه متوسط ترک ایران -که بیشتر از هرقوم دیگری در روند ملت سازی معاصر ادغام شده اند و سرآمدان آن در واقع نامهای آشنای تاریخ و فرهنگ ایران معاصر هستند- بلکه در میان افرادی معدود از اقشار حاشیه ای جامعه. این فرقه سیاسی هرازچندگاهی با دستاویز هایی چون خشک شدن تدریجی دریاچه ارومیه و یا هشدار دادن در مورد خطر موهوم و خیالی "کرد " وتهدید آن برای آذربایجان عرض اندام می نماید. درست به سیاق فاشیستهای هیتلری که از خطر یهود می گفتند و می باوراندند. تبعات این سیاستهای نامسوولانه و غیرانسانی چیزی نیست که ازدیده ها پنهان باشد و می تواند همزیستی نسل های آینده را دچار خطر سازد.