Skip to main content

نوشتەی دوم دکتر صلاح الدین

نوشتەی دوم دکتر صلاح الدین
جمال

نوشتەی دوم دکتر صلاح الدین خدیو

بازگشت به تشیع پهلوی
سرمقاله آخرین شماره مهرنامه آخرین پوست اندازی نظریات محمد قوچانی هم محسوب می شود.
" بازگشت به تشیع صفوی " خطابه ای غرا در ستایش دولت سازی صفویها و نکوهش نقدهای علی شریعتی بر سفاکیها و افراط گریهای این سلسله است.
منابع متعدد و معتبر تاریخی بر کشتارهای دسته جمعی و انبوه صفویان بویژه در مرحله تاسیس این سلسله گواهی می دهند. بنابراین محاجه در این زمینه و به طریق اولی تلاش برای تبرئه آنان و تطهیر سیمایشان تلاشی بیهوده است.
منطق نوشته قوچانی اما قابل تامل و جای ترس و نگرانی است. جای تعجب است کسی که در سرمقاله دو شماره قبل هفته نامه صدا ظهور ترامپ و نسل جدید سیاستمداران راستگرا را نشانه زوال سیاست و انحطاط فرهنگ در جوامع غربی می خواند، خود در دام همان منطق می افتد.
دوره جهان وطنی و بی وطنی به سر آمده است.


این شعار آغازین نوشته قوچانی در حقیقت مانیفست فکری ترامپ و سیاستمداران راست افراطی‌ اروپایی است.
هر آنچه قوچانی نوشته به شرط تغلیظ‌ و بازپروری به کار صورت بندی یک نظریه فاشیستی تمام و کمال می آید.
هویت ایرانی از مذهب شیعه، زبان فارسی و اندیشه ایرانشهری ساخته شده است.
این عبارت قوچانی طنینی آشنا دارد. درست چهل سال قبل از این تقریر، اسدالله علم این را به سفیر آمریکا می گوید:
سلطنت، زبان فارسی و مذهب شیعه اجزای سازنده هویت ایرانی هستند.
بدون شک هم سخن قوچانی و هم گفته وزیر دربار پهلوی دوم مایه هایی از حقیقت را در خود دارند.
اما مشکل زمانی رخ می دهد که کسی تعمدا به تغلیظ این انگاره ها پرداخته و در دام رمانتیسیسم و باستانگرایی بیفتد و از توجه به وجوه سیاسی و حقوقی مفهوم ملت غافل بماند.
سراسر نوشته قوچانی لبریز از تناقضهای منطقی و شیفتهای گفتمانی و تفاسیر دلبخواهی از تاریخ است.
کسی که نفرت از شمشیر اسلام‌ گستر خلیفه دوم را پنهان نمی کند، زبان به ستایش از رویکرد قهر‌ و غلبه شاه اسماعیل صفوی می‌ گشاید.
کسی که شریعتی و سید جمال الدین اسد آبادی را نیای فکری داعش می خواند، منطقا دست رد بر سینه ایده ها‌‌ و آرمانهای بسیاری زده است.
کسی که بر شانه های امروز ایستاده و اهالی دیروز
را با طعنه ندانستن می نوازد، تنها دوایش خواندن اندکی لویناس و لاکان است.
فایده خواندن لاکان و لویناس تنها در دیدن ایرانیان غیر فارس و غیر شیعه و اساسا انسانهای متفاوت نیست، بلکه منزلت آن در تردیدی است که نسبت به قطعیت امر شناخت ایجاد می کنند.
اگر گذشت تنها دو دهه زمان برای تردید در شناخت شناسی آل احمد و علی شریعتی و همه جهان سوم گرایان و بومی اندیشان کافی بود، این درس باید آموخته شود تا فروتنی و تواضع نسبی گرایانه جای مطلق اندیشی و نظریه پردازی را بگیرد.
این استدلال سستی است که چون داعش با صفویه مخالف است، پس صفویه خوب است و چون شریعتی هم منتقد تشیع صفوی بود، پس آموزگار عقیدتی جهادگرایان اهل سنت است.
با این وصف گزاره های اصلی نوشته قوچانی مبتنی بر این مفروضه های خودساخته است.
گزاره های فرعی آن چون تحقیر و تصغیر اصل شورا در فقه سیاسی اهل سنت نیز این چنین سست بنیادند و به منظور ترمیم پنداشته های بالا ساخته شده اند.
تقلیل گراییها و بی دقتیهای از این دست در نوشته های اخیر قوچانی کم نیستند. نمونه اش تقلیل بیش از یک سده مواجهه فکری مسلمانان و نحله های گوناگون آن به سلفی گری و نامیدن آن به پروتستانتیسم اسلامی.
هر پژوهشگری مبتدی این وادی می داند که نخستین کوشندگان این حوزه در هر سه جهان ترکی و ایرانی و عربی و حتا هندی بیشتر دغدغه " پیشرفت " مسلمین و سازگار کردن اسلام با مقتضیات عصر جدید و لوازم تجدد را داشتند.
از آن جمله سید جمالی که قوچانی به بی وطنی متهمش کرده و تمام متفکرانی که عصر گشودگی و لیبرالیسم اسلامی دهه های نخست سده گذشته را رقم زدند.
دل چرکینی مسلمانان از غرب در پی دو حادثه استقلال پاکستان و اشغال فلسطین به ترتیب در دو سال پیاپی 1947 و 1948 پدید آمد.