Skip to main content

جناب محمد :

جناب محمد :
Anonymous

جناب محمد :
وامانده به کسی میگویند که پاسخ نداشته بالشد :
بزرگ واژه فارسی است اگر سندی یا مدرکی تاریخی داری که واژه بزرگ را درباره اندازه تورکی بداند بگذار اگر منظور شما بک یا بگ یا بیگ به اصطلاح تورکی است که لازم است یاداوری کنم که ان همان "اقا" است که واژه ای مغولی است و به معنی گنده و بزرگ اندازه نیست
این نام حتی از زمان ساسانی با شخصی با نام بزرگمهر شناخته میشود

در ضمن ما هنوز منتظر لایم که شما بنویسید به تورکی "خدا بزرگ است"

درباره فعل ها هم خدمتتان عرض میشود افعال دو دسته اند یا بسیط یا جعلی
فعل بسیط تورکی : دیر - گلم - گت- یاز
فعل مصدر جعلی تورکی " واژه + مک(یعنی همان شدن ) و واژه + مک(همان کردن)
درباره فعل اسیدن باید بگم که ریشه واژه اسیاب هست
درباره بزرگ :
http://dictionary.abadis.ir/fatofa/%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF/

لغت نامه دهخدا:
اسم: بزرگ
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی,
معنی: (تلفظ: bozorg) دارای اهمیت و موقعیت اجتماعی، برجسته، مشهور، بزرگوار، شریف - والا، برجستة، نام شاعری کرد (نگارش کرد
بزرگ. [ ب َ رَ ] (اِ) بزرک. تخم کتان. (ناظم الاطباء). دانه ایست که از آن روغن چراغ گیرند و بعربی کتان گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع به بزرک شود.
بزرگ. [ ب ُ زُ ] (ص ) ضد خرد. (شرفنامه ٔ منیری ). ضد کوچک. (آنندراج ). نقیض کوچک. (ناظم الاطباء) (برهان ). مقابل کوچک ، چنانکه کلان مقابل خرد و درشت مقابل ریز و کبیر مقابل صغیر. مقابل خرد. اکبر.جلیل. ضخم. (یادداشت بخط دهخدا). عَبَنبل. نعند. (منتهی الارب ). شریف. (المنجد). جحادر. (تاج العروس ). عِنک. عَنْجَج. کمرة. ارزب. اجسم. جسیم. جزیل. مثیل. جُلال. اعظم. عظیم. جنادل. (منتهی الارب ) :
وامی است بزرگ شکر او بر تو
بگذار بجد و جهد وامش را.
ناصرخسرو.
و بر ایشان که مانده اند ستمهای بزرگ است از حسنک و دیگران. (تاریخ بیهقی ).
- شاش بزرگ ؛ در تداول خانگی ، مقابل شاش کوچک. (یادداشت بخط دهخدا). رجوع به شاش شود.
|| شریف. رئیس. با شأن و عظمت و شوکت. (ناظم الاطباء). نامور. معنون. رئیس. سر. معظم. جلیل. (یادداشت بخط دهخدا). عظیم. کبیر. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) :
بزرگان جهان چون گردبندن
تو چون یاقوت سرخ اندر میانه.
.....................................................