Skip to main content

فکر میکنم که

فکر میکنم که
Anonymous

فکر میکنم که
گویا پایانی برای قصه ها نیست!
چرا که نه گوسفندان
عاقل میشوند،
نه گرگ ها،
سیر...

بعد از مرگ خدا، انسان بی پشتوانه ماند!
انسان بدون یک موتور محرکه نمیتواند زندگی کند.
باید یک چیزی پشت او باشد.
حالا که خدا نیست چه جوری باید به زندگی انسان معنا داد؟
یکی می گوید حقیقت طلبی،کسی میگوید عدالت خواهی،آزادی طلبی،برابری و برادری،جامعه بی طبقه،ناسیونالیسم،حقوق جنسیت خودم(مثل طرفداران نهضت های فمینیستی)،هویت قومی،رشد،توسعه،پیشرفت و...

اما همه اینها وقتی میتوانند موتور محرکه زندگی انسان باشند که ابهام داشته باشند.
اگر معلوم بشود «توسعه» یک لفظ بیمعنا و ساختگی است،آن وقت کسی خود را فدای آن نمیکند.
اگر معلوم بشود «جامعه بی طبقه» یک چیز پوچ است،آن وقت این موتور محرکه زندگی را از دست میدهد.
این الفاظ باید مبهم باشند تا بتوانند مرا تا آخر عمر جلو ببرند.
الغرض !
گاهی فرد ابهامی تو زندگی خودش بوجود میاره تا پشتش گرم بماند !
گفته های راسیست ها نیز چنین است ... 70 سال پیش هرآنچه از قاجار و دول ترک باقی مانده بود کوبیدند ؛بروکراسی بی در و پیکر آفریدند !ملل غیر فارس ،حتی اقوام خود نیز گیلک ها و لرها را زیر چکمه یک اصطبل دار بی سواد له کردند ... و اسمش را گذاشتند دیکتاتوری منور ...
شاه هایشان رفت و شیخ هایشان آمد اما چیزی عوض نشد ... زیرا کویر که استعدادی ندارد و کویر زاده بجز از راه دزدی نخواهد توانست لاکچری بازی در بیاورد !
هیچ خط قرمزی نماند که رد نکنند و بهانه شان همان لغت مبهم "وطن پرستی"بود !
وطنی که برای خریدن 100 متر از خاکش باید زیر وام رفت و تمام جوانی را خرج آن کرد ...
امروز که در مقابل دیدگانشان عرب و ترک و ترکمن همه در راه پیشرفت هستند و منطق"زندگی شاهنامه ای " مملکت را به خاک سیاه نشانده
چه باقی مانده ؟؟؟
جز مشت خاطراتی از دوران سربه فلک کشیدن قیمت نفت و افسانه های بی پشتوانه و صد من یه غازی .