Skip to main content

سوالات زیر را بخوانید و و

سوالات زیر را بخوانید و و
Anonymous

سوالات زیر را بخوانید و و جواب من را بررسی کنید.
1- اگر امام خمینی متولد نمیشد، چه میشد؟!
2- اگر محمدرضا شاه متولد نمیشد، چه میشد؟
3- اگر مجرمین و خلافکاران را از زندان بیرون بیاورند و آنها را مدیران و رئیس مملکت بکنند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
4- تفاوت میان افغانستان و انگلستان در چه چیزی میباشد و چرا چنین شدند؟

جوابهای یک نظریه پرداز علوم اینست:
1- جوابش همراه با سوال دوم آمده است.
2- اگر محمدرضا شاه متولد نمیشد، ایران تبدیل به افغانستان میشد ولی اگر امام خمینی متولد نمیشد، ایران تبدیل به آمریکا میشد. توضیحات: چون محمدرضا شاه در انگلستان تربیت شده بود و طرز تفکر غربی داشت. طرز تفکر غربی اینست: همه باید علم بخوانند و صنعتی بشوند و همکاری بکنند. اما امام خمینی در حوزه علمیه تربیت شده بود و طرز تفکر اسلامی داشت. طرز تفکر اسلامی اینست: همه باید جهاد بکنند و شهید بشوند و دشمن بشناسند

2- در نتیجه؛ ‌اگر محمدرضا شاه متولد نمیشد و ایران به دست افرادی مانند امام خمینی اداره میشد،‌ ایران تبدیل به افغانستان میشد و ویران میشد. اما اگر امام خمینی متولد نمیشد و ایران به دست افرادی مانند محمدرضا شاه اداره میشد، ایران تبدیل به آمریکا میشد و پیشرفته میشد.
3- اگر مجرمین و خلافکاران را از زندان بیرون بیاورند و آنها را مدیران و رئیس مملکت بکنند، آنوقت برای انتقام گرفتن از کسانی که آنها را زندانی کرده بودند، همه مسئولین مملکت را قتل عام میکنند و یک نظام سیاسی جدید و مناسب را برای انجام خلافکاریهای خودشان میسازند و به شیوههای مختلف از مردم دزدی میکنند و وعدههای دروغ میدهند و یک شورای ویژه برای نگهبانی از صفات خودشان را تشکیل میدهند تا هرکسی که بخواهد با آنها همکاری بکند ولی نپذیرد که خلافکاری بکند را بشناسند و زودتر او را از میان خودشان حذف کنند. سپس وقتی با نخبگان و دانشمندان روبرو شدند، آنها را نیز حذف میکنند و یا تلاش میکنند یک پرونده قضائی برایش بسازند که نتواند حرف بزند و او را به زندان میاندازند. از روزنامه ها و تلویزیونها میترسند و میکوشند تا رسانه ها را در انحصار فکری خودشان نگه دارند. به علاوه به دنبال حرکتهای تروریستی و قتلهای زنجیره وار و پنهانی راه میافتند یا آنکه انجامش را درست جلوه میدهند و به دلیل خصومتی که با کشورهای دیگر دارند، جنگ راه میاندازند و از جنگیدن خسته نمیشوند. اما چون انجام خلاف، نیاز به نیرو دارد و این نیرو باید از میان مردم تامین شود، به مردم میگویند که شهید شدن، چیز خوبی است و بهتر است که شهید بشوید و یا فرزند بیاورید که بعدا شهید بشود و چون خلافکار هستند هرگز با قدرتهای منطقه و جهان و با قوانین بین المللی موافقت نمیکنند و همیشه خلافش را انجام میدهند و اسمهای مذهبی رویش میگذارند. همچنین آنها همه قوانین قبلی کشور را نیز برای انجام خلافکاریهایشان عوض میکنند تا انجام کارهای خلاف، جرم نباشد و زندان نداشته باشد و مردم نیز نتوانند اعتراض بکنند که چرا چنین خلافهایی را انجام میدهید چون انجام خلافها اکنون قانون شده است و چون از نظم و ترتیب قبلی و دولت و نظام قبلی، خیلی نفرت دارند، ساختمانها و سازندگیهای نظام قبلی را خراب میکنند. با این ترتیب، اقتصاد کشور به طور سالانه ضعیفتر میشود و مردم هم از اعتماد به آنها ناامید میشوند. اما چون مردم، خودشان آن زندانیها را بیرون آورده و مدیر مملکت کرده بودند، هرگز نمیفهمند کجای کارشان عیب داشته است و دوباره از همان زندانیها که حالا رئیس مملکت شدند، پیروی و اطاعت میکنند و آنها را قبول دارند و راه ایشان را عیب نمیدانند و نام همه این خراب کاریها و حذف کردنها را انقلاب کردن میگذارند و به آن خشنود هستند.
4- روحانیون در افغانستان، مردم را به حسادت و خصومت تشویق میکنند و مردم افغانستان، اسلام را دین خودشان قرار دادند و اسلام نیز به آنان میگوید: بجنگید و کشته شوید. سپس آنها با یکدیگر میجنگند و کشته میشوند. همچنین حکومتهای افغانستان از دین اسلام، درس استقلال و عزت میگیرند و همدیگر را سرنگون میکنند. در نتیجه؛ افغانستان، ویران میشود.
اما روحانیون در انگلستان،‌ مردم را به سخاوت و رحمت دعوت میکنند و مردم انگلستان، مسیحیت را دین خودشان قرار دادند و مسیحیت نیز به آنان میگوید: آرام باشید و زنده بمانید. سپس آنها نمیجنگند و کشته نمیشوند. همچنین حکومتهای انگلستان از دین مسیحیت، درس استعمار و ذلت میگیرند و همدیگر را شکوفا میکنند. در نتیجه؛‌ انگلستان، پیشرفته میشود.