Skip to main content

آتا-بابا دییب: آدم قوپباز

آتا-بابا دییب: آدم قوپباز
آ. ائلیار

آتا-بابا دییب: آدم قوپباز داشا یاپیشماز!
گفته اند: به سنگی که نتوان آنرا از زمین بلند کرد نباید چسبید.
معادل سنگ بزرگ علامت نزدن است. یعنی نتوان با آن کاری از پیش برد. و فکری غیر عملی ست.
فکر خوب و ایده آلی ست- اما غیر عملی. بدرد نخور .

وقتی در جایی فدرالیسم را قبول نمیکنند و نمیشود عملی کرد -که نسبت به جدایی سنگ کوچکی ست- چطور میشود جدایی را که فرض کنیم کار و آرزوی ایده آلی ست-سنگ بزرگ- عملی و پیاده کرد؟
باز میرسیم به همان فکر و تجربه گرانبها که گوید: آدم قوپباز داشا یاپیشماز!
بعد از این مقدمه به سئوالات بپردازیم:
1- راه حل کشور دیکتاتوری دموکراسی ست. اگر خوب کوشش بکنی، اتحاد ایجاد کنی، سیاست درست پیش گیری، آگاهی و تجربه لازم داشته باشی، میتوانی خواست خود را توسط نیروی خود و متحدان ات به کرسی بنشانی. درغیر این صورت نه.

2- اینکه دیگران نمی توانند فدرالیسم را درست پیاده کنند دلیل بر غلط بودن فدرالیسم نیست. بل دلیل بر غلط بودن عمل و پیاده کردن غلط آنهاست.
کاتولونیا و حتی کردستان عراق بعد از دهه ها خودمختاری سخن از جدایی میزنند. اگر شما هم تجربه ی دهه ها خودمختاری داشته باشی و راضی نباشی و شرایط جدایی برایت فراهم باشد میتوانی خواست خود را عملی کنی.

شرایط کاتونیا با کردستان برابر نیست. نباید یکی گرفت. شرایط آذربایجان ایران هم با آنها یکی نیست.
حتی با شرایط آذربایجان شوروی سابق هم یکی نیست.
آذربایجان شوروی سابق جمهوری آذربایجان بود و برای خودش یک خودمختاری نسبی داشت ، با اقتصاد و منابع درآمد کافی، که توانست هنگام تلاشی راحت از زنجیر رها شود.

هر وقت آذربایجان ایران هم خودمختاری و اقتصاد خوب ، و زنجیر سستی داشت شما هم میتوانید خواست خود را عملی کنید.
برای هر عملی شرایط انجام آن از همه لحاظ باید فراهم باشد وگرنه کار با شعار و احساسات و تقلید از همسایه ها درست انجام نمیگیرد و شکست میاورد.

هر سیستم دموکراتیک را خراب پیاده کنی نتیجه خراب میدهد.
کاتولونیا خود مختاری دارد و از حقوق زیادی برخوردار است اما میخواهد از آن هم فراتر رود.
باید شرایط فراهم باشد. وگرنه نمی تواند.
هر کس شرایط خودش را دارد. ما هنوز یک مدرسه به زبان خود نداریم . شعار جدایی برای ما پرواز در خیالات است. و زیان این پروازهای خیالی را نیز می بینیم. سیاست با پرواز بیگانه است.
آنان که پرواز میکنند بهتر است به دنبال خلبانی بروند و خیالات خود را پیاده کنند.
-
شعار لازم برای ما شعار « مدرسه- اداره ی امور- دموکراسی» ست.
هر وقت اینها تحقق یافت باز فکر میکنیم دیگر چه احتیاج داریم و گام به گام پیش میرویم.
برای اینها باید « اتحاد-جبهه-ائتلاف» درست کرد.
آیا ما در این راه هستیم؟ البته که نه! و چوب اش را 40 سال است میخوریم.

با شعار جدایی همه را دشمن خود کرده ایم.
هم دشمن همدیگریم و هم دشمن دیگران.
در 40 سال نه اتحادی داریم و نه جبهه و ائتلافی. چرا؟ چون خود مان را از همه چیز و هرکس جدا کرده ایم. اما کار و سیاستمان چیست؟
«فحش بده-فحش بستان» شده سیاست ما. در همه جا. در داخل، خارج. در مقالات و کامنتها. خلاصه در همه چیز « انزوا گری و دشمنی و شعار جدایی پرانی».
بدگویی به فرهنگ فارسی، و دیدن بدگویی آنها به فرهنگ خودمان.
تشدید اختلافات، دشمنی ها و باز تکروی و منم منم گویی.
سایتها و مقالات همه پراند از این سیاستها و رفتارها.
ما سیاستی مبتی بر واقع بینی و برابری و دموکراسی و حفظ حق و حقوق با دیگران نداریم.
در عالم سیاستمداری نمره ی ما صفر است. با این سطح دیگران با ما دشمنی کنند چندان تعجب آور نیست.
مثلا کامنت نویس ما ده سال است مینویسد« آی شما فارسها شاهنامه خوان هستید و ائله و بئله هستید» انتظار دارد کسی به فرهنگ ما چیزی نگوید. خوب نتیجه ی این کارهای کودکانه میشود دشمن تراشی.
با دشمنی و جنگ و دعوا هم مشکل مدرسه و اداره ی اموز و دموکراسی حل نمیشود.
با دشمن تراشی استقلال و جدایی هم حاصل نمیشود.
تنها با رعایت همدیگر و ایجاد دوستی و ائتلاف میتوان کاری از پیش برد.
راه آنرا باید پیداکرد.
سیاست هنر است نه شعار - و نه تکروی و منم -منم گویی. دشمن تراشی.
کسی که هنر ایجاد دوستی ندارد نباید پا به سیاست بگذارد. که به همه چیز گند میزند.
و ما با شعار جدایی 40 سال است که دشمن تراشی کرده و به همه چیز گند زده ایم.
نباید از کسی انتظار داشته باشیم به حقوق ما توجه بکند.
نتیجه این سیاست همین است که کوچکترین حقوق ما ، که همان داشتن مدرسه باشد، توجه کسی را جلب نمیکند.
ما هنوز بعد از دهه ها نتوانسته ایم شعار مدرسه را حداقل در میان سیاسی کاران جابیاندازیم.
چرا که راه خیالات و دشمنی رفته ایم.