Skip to main content

کلیشه ما ایرانیها

کلیشه ما ایرانیها
Anonymous

کلیشه ما ایرانیها
خدا یک شب به خواب شاه آمد
خمینی با خدا همراه آمد
شهنشاه جوانمرد جوانبخت
ز وحشت بر زمین افتاد از تخت
تو گویی طبق فرمان الهی
فرو افتاده است از تخت شاهی
به صد زحمت دوباره رفت بالا
چنین فرمود با بار‌ی‌تعالی
نمی‌دانم که ما هستیم در خواب
چرا این وقت شب، گشتی شرفیاب؟
تو که لطفی به شاهنشاه داری
خمینی را چرا همراه داری؟
اگر خواهی سراغ ما بیایی
از این پس سعی کن، تنها بیایی
که این آقا مرا بدبخت کرده
به ما شاهنشهی را سخت کرده
نمی‌دانی چه آورده به روزم
که می‌باید به روز خود بگوزم
یکایک عکس‌هایم پاره گردید
همه فامیل من، آواره گردید
تمام اختیارات از کفم رفت
دوباره باز آبجی اشرفم رفت
چنان آتش زده بر جسم و جانم
که دود آید برون از دودمانم
مرا معقول جایی بود و جاهی
برای خویش بودم پادشاهی
حریمی داشتم، با احترامی
عجب شخصیتی بودم، خدایا!
چه اعلی‌حضرتی بودم، خدایا!