Skip to main content

الان نگاه می کردم کامنتهای

الان نگاه می کردم کامنتهای
آشچی
عنوان مقاله:
آن که ناموخت از گذشت روزگار...(1)

الان نگاه می کردم کامنتهای صفحه شما رو (نمی دونم چه مرضی دارم که هر چند روز یک بار سر می زنم به این صفحه؛ جدی جدی برای خودم هم سؤال شده که چرا باید چنین کار بیهوده ای انجام بدم).

باری! به کامنت شخصی (این بار به نام ناظر) برخورد کردم که هر چی از دهنش در اومده بار بهزاد کریمی کرده. با ادبیاتی لمپن مآبانه، فاشیستی، انگ، تهمت، افتراهای بی سند و مدرک و مضحک، خلاصه خودش رو تخلیه کرده به قول معروف. البته تصور من اینه که این شخص با اسامی دیگه ای هم این جا مینویسه ولی این موضوع جداییه. به هر حال، منظور من از این کامنت نقد «ناظر» نیست چون به قول ترکهای ترکیه حرف مهمل و چرند تفسیر نداره (zırvanın tevili olmaz). منظورم دفاع از بهزاد کریمی هم نیست که نه شخصا آشنایی دارم با ایشان، نه وکیل مدافعشان هستم، نه اساسا این فحش نامه در حدیست که ایشان احتمالا بخواد جواب بده بهش. یک لحظه دلم سوخت و خواستم یک چیزی بنویسم (گرچه خودم خوب میدونم که جوابم باز فحش و بد و بیراهه):
فکر کنم الان باید حداقل 15 سالی از تاسیس تلویزیون گوناز گذشته باشه. این تلویزیون در بدو تاسیسش مخاطب جذب می کرد و هرچند من امکانی برای برآورد ندارم اما فکر می کنم که اون روزها تماشاگران کانال مرتب در حال رشد بود. آن زمان (تا جایی که یادم میاد)، تلویزیون دو تا مجری داشت. یکی شخصی به نام حسین بی و دیگری همین احمد اوبالی. روال برنامه هم این جور بود که بعد از ظهرها یکی از این دو نفر مسائلی رو تحلیل میکرد، بعد هم مردم تماس تلفنی می گرفتند و نظراتشون رو می گفتند و در مورد همون نظرات باز مجری بحث می کرد (البته باز تا جایی که حافظه یاری میکنه). به هر حال، اون زمان هم اشخاصی (حالا چه از داخل ایران، چه از خارج) تماس می گرفتند و مخالفتشون رو با نظرات مجری بیان می کردند. مثلا عده ای مخالف خط مشی استقلال خواهی بودند و یا حتی مخالف آموزش به زبان مادری بودند یا کسانی پیدا میشدند که برای پارازیت انداختن زنگ زده باشند. به هر حال، همه اینها (چه انتقاد، چه غیر انتقاد) میتونست جواب منطقی داشته باشه. ولی در پاسخ چه اتفاقی میفتاد؟ اتفاقی که میفتاد این بود که بلافاصله یکی دو نفر از «انصار حزب الله اوبالی» تماس می گرفت و با صدایی نکره، لحنی در حد عربده کشی و ادبیات تهوع آور فاشیستی و عباراتی نظیر این که «این بابا یا ارمنی است یا کرد است؛ ما کرد که ترکی رو خوب صحبت بکنه کم نداریم» و از این قبیل، به خیال خود جواب دندان شکنی به مخالف میدادند. آن روزها، چه در فضای مجازی (به رغم همه محدودیتهایش)، چه کف جامعه چه دانشگاهها، چه فضاهای دیگر، ادبیات ملی در حال رشد بود. بسیاری از جوانان به وبلاگ نویسی رو آورده بوند و تولید محتوا می کردند. برخی احزاب ناسیونالیستی در حال پا گرفتن بود، شعارها و خواستهای ملی در میان اقشار مردم کم کم در حال نفوذ بود. ترانه های ملی تولید میشد، مراسم قلعه بابک و خیلی ابتکارات دیگه رونق داشت، مفاهیمی مثل فدرالیسم وارد ادبیات سیاسی مردم کوچه و بازار میشد. به هر حال دوره ای بود که مصادف شده بود با رشد اینترنت و ماهواره و ضمنا ترکیه آن زمان با هدایت کادرهای انگیزه دار آک پارتی هر روز بیشتر از ایران آخوند زده فاصله میگرفت و جمهوری آذربایجان نرم نرمک از زیر بار فقر و فلاکتهای سالهای ابتدای استقلال بیرون می آمد و سطح رفاه مردمش به حد و حدود مردم ایران رسیده بود؛ به اضافه بسیاری آزادیهای جذاب مدنی که قابل مقایسه نبود با وضعیت ایران و مهمتر از همه کشوری بود مستقل با زبان رسمی ترکی آذری. من نمی خام به تاریخچه این دوره بپردازم چون صلاحیتش رو ندارم. شاید واقعا بتونه این دوره از تاریخ ناسیونالیسم آذربایجان موضوع چند تز دکترا باشه اما میخام نگاه کنیم به امروز و ببینیم ناسیونالیستهای آذربایجان در طی این همه سال چه کرده اند و چه اثری از خود به جا گذاشته اند.