Skip to main content

بدی پولمیک این است که باید

بدی پولمیک این است که باید
آشچی
عنوان مقاله:
جواب به کامنتها (1)

بدی پولمیک این است که باید جواب بدهی و این هم برای آدم گرفتاری مثل من ساده نیست. اینه که چند جمله ای می نویسم و بحث را از طرف خود می بندم.

آقای لاچین، من با شما چند وقت پیش (فکر کنم یک سالی شده باشد) بحث مشابهی داشتم. بسیار خوب، از آن تاریخ تا به امروز چه تحولی پیش آمده و حرکت ملی دموکراتیک آذربایجان کدامین دستاورد را داشته؟ آقای لاچین، من دارم صحبت از یک بازه 15-20 ساله می کنم. مردم تا کی قرار است منتظر این لوکوموتیو شما بمانند؟ البته کسی منتظر آن لوکوموتیو خیالی نیست اما اگر هم کسانی منتظرند، زیر پایشان علف سبز شد! تا کی می خواهید خودتان را فریب دهید و در این صفحه به خود ارضایی فکری بپردازید؟ فکر نمی کنید که یک جورهایی ناخوشایند است و به سن و سال شما نمی آید؟ کدام حرکت؟ این چه حرکتیست که در این همه سال یک حزب نتوانسته داشته باشد، یک اعتصاب نتوانسته سامان دهد، یک رسانه همه گیر نتوانسته داشته باشد. شما سن و سالی ازت گذشته آخر! آدم دنیا دیده ای هستی برای خودت. شما که در اسکاتلند زندگی کرده ای، فرض کن که یک نفر ایرلندی پیشت می آمد و از مظالم انگلیسیها می گفت. بعدش هم می گفت که بله! ما یک حرکت ملی داریم که برای آزادی خلق ایرلند مبارزه می کند. بعدش شما فرض کن می پرسیدی که یعنی چگونه مبارزه می کند، کدام احزاب را دارد، برای آشنایی با آن باید به کدام رسانه مراجعه کرد، چه نوع مبارزه ای می کند؟ مسلحانه، غیر مسلحانه یا چی؟ و آن شخص ایراندی در جواب می گفت که خوب! هیچ کدام از اینها را نداریم البته. اما یک تیم فوتبال داریم که هر وقت مسابقه دارد تشویقش می کنیم و حین تشویق مقادیری هم شعار می دهیم. شما چه احساسی نسبت به این شخص می داشتید؟ من فکر می کنم می گفتید که یک تخته اش کم است! آنها که طعم آزادی و استقلال را چشیدند، مبارزه واقعی کردند، شکنجه ها شدند و هزینه های سنگین دادند. نه این که از چند قاره آن طرفتر هر روز کامنت پشت کامنت بنویسند (آن هم با اسامی مستعار). کسی که استقلال می خواهد حرفش با عملش یکی باشد. اگر نیست، کسی جدی اش نمی گیرد. همان طور که امثال اوبالی را کسی جدی نمی گیرد. تو در شیکاگو حالت را بکنی و من بروم جلوی گلوله؟ چرا؟ چون بعد تو بیایی و روی جنازه من رئیس جمهور خودکامه آزربایجان بشوی؟ آی زرشک!
تنها کسی حائز شرایط است در خارج کشور صحبت استقلال را بکند که پس از مبارزات دامنه دار و سابقه دار در داخل، بنا به مصلحت بینی حزب یا گروهش و برای اطمینان از تداوم مبارزات در صورت دستگیری کادرهای داخل کشور، به طور موقت به آن جا رفته باشد . یک چنین شخصی زندگی در خارج برایش شکنجه است و هر لحظه آماده است تا مبارزه اش را در داخل پی بگیرد. نه این که کنگر خورده لنگر انداخته باشد و آروغ سیاسی بزند. البته هر کس آزاد است مسلما نظرش را بنویسد اما استقلال خواهی بی هزینه تنها لوث کردن مساله است.
در سه کامنت پیشین، در مورد وضعیت فعلی ناسیونالیستهای آذربایجان نظرم را نوشتم و کمی در باره این که چرا کار به این جا کشیده. خوب، معلوم است که فقط وقت تلف کرده ام. قبل این که شروع به نوشتن بکنم خوب می دانستم که دارم وقت تلف می کنم. چون اگر گذشت روزگار و این همه ناکامی تغییری در این افراد ایجاد نکرده، بحث هم نمی تواند تغییری ایجاد کند. نوشته بودم که بدبختی اینها در این است که هر کس دهانش را باز کرد، برایشان یا ارمنی شد یا کرد یا کولی یا هندی. کمونیست و توده ای و چپول را از قلم انداخته بودم که نصیب من شد! گیرم که چنین باشد، شما منطقی جواب انتقاد داشناک یا پ ک ک چی را بده، چه کار به هویتش داری؟
با وجودی که علاقه ای به صحبت در مورد خودم ندارم (چون با یک اسم مستعار، چیز قابل اثباتی نیست)، به رغم اعتقاد راسخ به لزوم برقراری جامعه ای با عدالت اجتماعی بیشتر و کاهش فاصله طبقاتی و این که فاصله طبقاتی دشمن همبستگی جوامع است، من هرگز کمونیست یا عضوی از هیچ گروه کمونیستی نبوده ام. دانش مارکسیستی آن چنانی هم ندارم و با این بضاعت، درست هم نیست که شخصی مارکسیست یا معتقد به هر ایدوئولوژی دیگری شود. من شخصی دموکرات هستم. اگر روزی، روزگاری ایران به دموکراسی برسد، ممکن است در انتخابات مجلس، یک کمونیست را صاحب صلاحیت ببینم و به او رای بدهم و در انتخابات شهرداریها یک ناسیونالیست را کارآمد ببینم و به یک ناسیونالیست رای بدهم. تا زمانی که به دموکراسی پایبند باشند، برای من مسائل ایدوئولوژیک اولویت ندارند.