Skip to main content

5

5
کیانوش توکلی

6_ واقعیت این است که در قبل و یا بعد از انقلاب بسته به اینکه دایی ،یا عمو و برادرتان توده ای و یا مجاهد ویا فدایی بود ، شما هم همان خط اقوام ویا دوستان مورد علاقه تان کشیده می شدید . شاه اگر عقل داشت باید می گذاشت ما به شوروی سفرمی کردیم ، المان شرقی و غربی را با هم مقایسه می کردیم . امروز که خوب به خودم و آن روزها نگاه می کنم ، در واقع یک انارشیست بودم ، حتی زمانی که اکثریتی شدم بازهم انارشیست بودم از هفت سالی که در ایران زندگی مخفی کردم ،5 سالش را مسلح در خیابانهای تهران گذراندم . اکثریت ، اقلیت ، توده و مجاهد همه اشتباه کردند، همه خطا داشتند وبه همین خاطراز این سازمانها چیزی نمانده است و اکثریت اعضا و هواداران شان را از دست داده اند.بطور مثال سعید بهبهانی بهم اتهام می زند که :« تو همان روش اکتریتی رفیق لاجوردی » این جمله یعنی اینکه من اکثریتی 25 سال پیش رفیق شکنجه گر اوین هستم

در حالی که پس از انقلاب 57 در پست های تشکیلاتی _ نظامی متفاوتی قرار گرفتم. در مرداد سال 1358 خانه تیمی ما با مقادیر زیادی سلاح کشف شد که منهم دستگیرشدم. محل فعالیت سیاسی ام در مشهد و تهران بود. پس از ضربات به سازمانهای سیاسی در سال 1362 بطور کاملا حرفه ای مخفی شدم و حدود چهار سال به سازماندهی گروههای مخفی _ مستقل پرداختم. در سال 1364 برای شرکت در پلنوم وسیع سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) مخفیانه به تاشکند سفر کردم. در پلنوم وسیع بدون اینکه خود بخواهم بعنوان مشاور کمیته مرکزی سازمان انتخاب شدم و پس از یک ماه مجدا بطور مخفی به کشور بازگشتم. پس از شش ماه فعالیت مخفی _ حرفه ای با تصمیم تشکیلات داخل برای اطلاع رسانی مجددا به شوروی بازگشتم و سپس به کابل منتقل شدم. در آنجا هم بطور مخفی زندگی می کردم تا برای بازگشت مجدد به ایران آمادگی بگیرم که به دلیل اعدام های سال 67 برای همیشه در خارج ماندگارشدم . مسئولیت های این دوره شامل عضویت در کمیته ارتباطی با داخل؛ ناظر کمیته مرکزی در کمیته ایالتی بلوچستان ایران، ناظر تشکیلات دانشجویی در هند، بعنوان گوینده و برنامه ساز در بخش فارسی رادیو افغانستان و رادیو زحمتکشان ایران بود. در یک کلام درتمام سالهای پس از انقلاب تا روزی که از ایران خارج شد ، زندگی علنی نداشتم و تنها سه باز مخفیانه ازشهر زادگاهم دیدن کردم .
با تحولا ت و تغییر نگرش در حزب کمونیست شوروی تحت عنوان کلاسنوس و پروستریکا و سرانجام فروپاشی دیوار برلین، دچار بحران فکری شدم و سئوالات زیادی برایم طرح شد که نتیجه اش فاصله گیری از تفکرات کمونیستی بود. در سال 1990به دانمارک آمدم. با زندگی در غرب ذهنیت های منفی در باره کشورهای غربی بتدریج شکست. بحران فکری موجب فاصله گرفتن تدریحی از سازمانی شد که بهترین سالهای جوانی و میانه سالی را در راه آن گذاشته یودم.
-در سال 1992 با «مجله فرهنگی _ سیاسی مهاجر» در دانمارک همکاری کردم و در سال 1995 کمیته دانمارکی دفاع از حقوق بشرمردم ایران (DKIR) را تاسیس کردم و نشریه ای با نام «پژواک» به دو زبان دانمارکی _ فارسی را که به مسایل حقوق بشری اختصاص داشت با نسخه های کاغذی منتشر ساختم .
-از سال 1997 تا سال 2004 به جمع بندی اشتباهات گذشته پرداختم و طی ده مقاله در سایت های سیاسی منتشر شد. از مبارزه مسلحانه به دمکراسی هم تاکیتک و هم استراتزیک رسیدیم . در طی این سالها همچنین جرء اولین وبلاگ نویس ها بودم و دو وبلاگ ( شکاک / وبلاگ آینده) منتشر کردم. سپس در 2001 اتاق فرهنگ گفتگو را تاسیس کردم در سال 2004 ایران گلوبال و در سال 2006 سایت فرهنگ وهنر را تاسیس کردم . اینجانب 25 سال است هیج رابطه تشکیلاتی و یا فکری با اکثریت ندارم .با این وجود به دلیل نقد ایرج مصداقی نه تنها اکثریتی نامیده می شوم بلکه رفیق شنکنجه اوین یعنی لاجوردی می شوم!!!