Skip to main content

هر دو مقاله را اینجا می گذارم

هر دو مقاله را اینجا می گذارم
Anonymous

هر دو مقاله را اینجا می گذارم
در معنای ساده یک عصیان از دوکتور رضا براهنی

رضا براهنی

در معنای سادۀ یک عصیان

تریبون 6 زمستان 2001 قیش

بی آنکه در اینجا-که جایش نیست- خواسته باشم مسیر و حرکتم از زبان ترکی بسوی فارسی را روشن کنم، خیلی ساده بگویم که من فکر کردم زبان فارسی را که در شرایط بسیار سخت به من تحمیل شده بود، اگر یاد نگیرم و خوب هم یاد نگیرم، کاری از پیش نخواهم برد. من باید از این زبان انتقام می گرفتم. پنج شش سال مداوم کار کردم. تسلط بر این زبان، بهترین انتقامی بود که از آن می گرفتم. تسلط نسبی که فراهم شد، شعر و قصه در کنارم بودند، و همچنین نقد؛ و اگر من در آغاز کار نقد و انتقادم، اینهمه آدم را زدم، شل و پل کردم، و البته از دیگاه آن پایگاه فقر و مسکنت و کار، به این دلیل بود که پس از تسلط نسبی بر زبان دیدم این زبان به هیچ وجه من الوجوه آن پایگاه فقر و کار، و آن روحیه عصیان علیه تحمیلات اجتماعی و تاریخی را نشان نمی دهد. آنهایی که بوسیلۀ انتقاد شل و پلشان کردم، قربانیان به حق این کوشش من در راه رسیدن به یک هویت بودند. هویت خشن فقر و بدبختی من، باید از راه مبارزه برای بدست آوردن یک زبان خشن و زمخت، و تحمیل این زبان خشن و زمخت بر ارکان کلام معاصر-خواه در شعر و خواه در نقد و انتقاد و حتی در مطبوعات- حاصل می شد. برای اینکه خودم را بوسیلۀ خودم تأیید کنم، مجبور شدم زبان تحمیلی را باندازۀ صاحبان آن زبان یاد بگیرم، مثل آنان حرف بزنم، و برای اینکه نشان دهم که این زبان می تواند بدل بوسیلۀ ابراز خشونت شود، آن روحیه عصیان علیه بدبختی و فقر را که از خانواده و اجتماع محیطم به ارث برده بودم، بزبان فارسی که صاحبان پدر مادر دار آن، مدام بآن می بالیدند تحمیل کردم. کوشیدم نشان دهم که این زبان تنها یک چیز کم دارد و آن خشونت و زمحتی و دشنام و فحاشی و طنز و هجوی است که طبقۀ کارگر، بویژه کارگر خرد شده بوسیلۀ لطافت اشرافی زبان ادبی فارسی در چنته دارد، و اگر این خشونت، علنی شود، تمام ضابطه های سنجش زبان عوض می شود. زبان انتقاد من و تا حدودی زبان شعر من عصیانی است علیه لطافت آسمانی نظم و نثر فارسی؛ و همه چیز در این زبان انتقاد و شعر خشن است. پس هویت من در ابراز خشونت و شدت عمل و انتقال من نهفته است؛ و برای اینکه حرفم بکرسی بنشیند، کوشیدم پس از تسلط بر زبان فارسی، روحیه خاص قومی ام را بر آن تحمیل کنم. اینها زبان مرا بریدند و من هم مقابله بمثل کردم و نشان دادم که اگر زبانشان را عملا هم نبریده باشم، بر آن زبان، از لحاظ ارائه حساسیت ها و حیثیت های اکثریت های محروم من، چنان ایرادهائی وارد است که اگر آن ایرادها از راه خشونت من و امثال من رفع نشود، طرفین سلاحها را بزمین گذاشتند، شلاق من در وسط مطبوعات فارسی، بزرگترین هدیه ای است که من به نقد و انتقاد معاصر تقدیم کرده ام. این شلاق، رکن اساسی هویت من است، و من می توانم برگردم بآن ترکیب حرف سارتر و فروید، و بگویم که انسان هم زندگی می کند و هم می نویسد. اثر هنری، نه فقط می تواند جانشین زندگی باشد، بلکه می تواند بدل به یک سلاح برای مبارزه در راه زندگی هم بشود، و این پانزده الی بیست سال گذشته، برای من نوشتن یک مبارزه دائمی و خستگی ناپذیر بوده است.

و ضابطه های شعری، هنری و اجتماعی، فکر کردن در باره هستی، تاریخ و زمان، همه بعدها پیدا شدند، موقعی که پس از حمله و بدست آوردن قلاع ناچیز، فرصت فکر کردن یافتم، و این حمله اول از کافه ها شروع شد و بعد به مطبوعات رسید، و حتی پیش از کافه ها، بصورت یک جدال درونی شروع شد.

چه کنم که برسم؟ و بعد از رسیدن چه کنم که بمانم؟ و بعد از ماندن فرصت تفکر پیدا کردم، فرصت نوشتن، فرصت بخود پرداختن، هویت من در تلاش من است. و فکر میکنم اگر بخواهید قرینه ای برای هویت و تلاش من پیدا کنید، میتوانید بزندگی کسانی نگاه کنید از همشهریهای من، که در موقعیت من به نوشتن پرداختند، نمی خواهم از کسی نام ببرم، ولی سه خصیصه را هویت نویسندگان آذربایجان می دانم:1) سرسختی و پیگیری برای یافتن حقیقت و عدول نکردن از آن بهیچ قیمتی(نمونه هایش تقی رفعت و صمد بهرنگی(؛ 2) داشتن ذهنیتی قصه ساز، حتی اگر شاعر باشند(از نظامی تا ساعدی و شهریار)؛ 3) مخالفت با دروغ و ریا و خرافات از هر نوع و موافقت با تجزیه و تحلیل منطقی در بحثهای ادبی، سیاسی، تاریخی و اجتماعی(بیشتر سه نفر را در نظر دارم: تقی ارانی، خلیل ملکی و احمد کسروی، برغم اختلاف هایی که با هر سه در بسیاری موارد دارم). این سه خصیصه به یک نسبت در همه نویسندگان و شاعران و نامداران آذربایجان دیده نمی شود، ولی هر نویسنده آذربایجانی از این سه بر حسب استعدا خود سهم می برد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گفتگوی احمد شاملو و آیدا در بارۀ رضا براهنی:
داریه دمبک واسه چی برمی داری؟!
گزارش نورالدین سالمی از یکی از روزهای احمد شاملو

آیدا داشت «پا برهنه ها» را ادیت یا بهتر بگویم سانسور می ‌کرد. گفتم:

ـ آقا فحش‌هاش رو هم سانسور می ‌کنه؟

ـ نه، دیگه چی می ‌مونه؟

ـ ایراد نمی ‌گیرن؟

ـ فوقش می گن ناشر صلاحیت اخلاقی نداره.

و خندید. از آقا پرسیدم: در«بازی با مرگ» مترجم نوشته که بخش آخر پابرهنه ها رو ترجمه نکردین، چرا؟

ـ بخش آخر مربوط به تاریخ رومانیه و ارتباطی با رمان نداره. تو همۀ ترجمه ها این قسمتو حذف کردن.

ـ کولی ها روهم ترجمه کرده.

ـ اِ؟ من دلم می ‌خواس ترجمه ش کنم ولی خیلی کتاب گل و گشادیه. حوصله نکردم.

می‌ خواستم اسم کتاب را «تخته قاپوی کولی‌ها» بذارم که کولی ها رو نمی ‌شه تخته قاپو کرد. ولی ترجمۀ «بازی با مرگ» خیلی خوب نیس. منظورم متن فارسی شه.

ـ این اشکال غالب ترجمه هاس، فرنگی رو می ‌دونن فارسی شون خوب نیس.

ـ آره، بعدشم رعایت شِگرد نویسنده اس. مثلاً قاضی با همون زبانی که تاریخ انقلاب کبیر فرانسه رو ترجمه می ‌کنه با همون زبان شازده کوچولو رو بر می ‌گردونه. این دو تا متن خیلی فرق دارن.

ـ گلشیری تویه نقدی نوشته که «همسایه ها»(1) بر اثر «پابرهنه ها» و با الگوی اون نوشته شده. این درسته؟

ـ نقدهای گلشیری به درد عمه جانش می ‌خوره. همه اش از حسودی و تنگ نظریه. خوب گیرم این طور باشه. چه اشکالی داره شما از یک چیز خوب کار یاد بگیرین؟ این ایراد نمی ‌شه که! تو پرسشنامۀ سوئیس یا سوئد نوشته که من نهنگی هستم که در یک برکه به عمل آمدم، برای این که دیگران متوجه عظمت من نشن آبو گل آلود می ‌کنم. باس بهش گفت پدر جان، در برکه قورباغه به عمل میاد، باور نداری؟ آئینه رو بردار جمال مبارکتو تماشا کن!

ـ خودشم چیزی ندارم، شازده احتجاب و...

آقا گفت: و«معصوم دوم»، والسلام «برّه گمشدۀ راعی» که بنده فقط یه صفحه شو تونستم بخونم.

ـ تو اون مقاله ای که راجع به شما بود مفید نوشته بود، راجع به«جدال با خاموشی» تملّق هم گفته بود.

پوزخندی زد. صحبت از نقد شد. گفتم:

ـ نقد براهنی چه جوریه؟

ـ به نظر شما چه جوریه؟

ـ والله از غریبه ور می ‌داره بدون ذکر مأخذ به خورد ما می ‌ده!

ـ خوب گفتی دیگه! آره، شدیداً تحت تأثیر منتقدهای انگلیسی زبانه. و این مقوله هیچ ارتباطی با قصّه و شعر ما نداره.

آیدا گفت: بعدش هم کاراش معلوم نیس. امروز بَه بَه و چَه چَه فردا اَه آَه و اَه اَه. خوب بابا وردار بنویس این نوشته اینجاش درسته اینجاش غلط یا ناقصه. فحش چرا می ‌دی؟

آقا گفت: ـ صد جور پیغوم و پسغوم فرستادم که آقا، شما رو نمی خوام ببینم. دو سه روز بعد باز اینجا بود با سیمین بهبهانی و دو سه نفر دیگر اومده بود. سال 48 -47 نوشت شاملو و اخوان و سپهری و که و که دیگر تمام شده ‌اند. حالا ببین واسه اخوان ورداشته چی نوشته. این همه سال گذشته. آخه پررویی هم حدّی داره، چیزهایی ازشون می ‌دونم که به خدا گفتنش شرم آوره!

آیدا گفت: تو آمریکا ظلّ الله رو زده بود زیر بغلش این ورو اون ور می ‌رفت.اون وقت شعر گفته. در وصف ماتحت ـ آخه خجالت داره. قلم رو نباید به این چیزها آلوده کرد مخصوصاً شعررو.

شاملو گفت: حالا گیرم بلایی سرت آوردن برات زجر آور بوده خوب یکبار اشاره بکن و بگذر.

دیگه داریه دمبک واسه چی بر می‌ داری؟!

دولت آبادی بگم جلوتر برم و اونم بگه یا الله، یا همچین انتظاری داشته باشه؟ خیلی زشت و اهانت باره!

آقا گفت: این رفتار اخلاقی هنرمند و اثر اون و رابطۀ این دو، یه مقوله ایه که باس یه روز که نجسی نخوردم برات بگم. اما هستن کسانی که از این وسیله برای کامجویی استفاده کنن. یه نمونۀ گندشو که من دیدم و تا حالا نظیرشو ندیدم آدم پاورقی نویسی به نام «فریدون کار» بود.

ـ همون که زندگی کلوپاترا را نوشته.

آیدا گفت: اونم برای همین منظور نوشته. اون کسمایی رو بگو با اون ریختش، دنبال من افتاد و موس موس می‌کرد.

21/3/70

پاورقی:

1 همسایه ها ـ اثر احمد محمود

کتاب بامداد در آینه – نشر باران