یکی از دلایل ناکامی، حضور روان پریشان در جنبش سیاسی است
آقای کیانوش گرامی،
1- ابتدا در مورد نام من: نام واقعی من بیت الله بی نیاز و انتخاب نام ب. بینیاز (داریوش) از زمانی صورت گرفت که بنده چند سال پیش دست به ترجمه ادبیات یهود زدم که ناشر من در آمریکا این نام را برای من پیشنهاد کرد و من نیز آن را پذیرفتم. من در حدود 14 الی 15 سال پیش با نام حقیقی خود یعنی بیتالله بینیاز در نشریه قاصدک با همکاری آزاده سپهری مینوشتم که مهمترین نوشتههای من در آن زمان یکی «دربارهی همجنسگرایی» و دیگر دربارهی «یهودیان ایرانی و ضرورت تشکیل دولت یهود» بوده است. بنابراین من اساساً مشکلی در رابطه با نوشتن نام خود ندارم. در ضمن بیان این موضوع که «چیزی به جز چند نوشته و وبلاگ» از ب. بینیاز ندیدهام، «تو سر مال زدن» است. من تاکنون بیش از 100 مقالهی پژوهشی نوشتهام و چند کتاب هم ترجمه کردهام. و این را هم بدون شکسته نفسیهای مرسوم خودمان میگویم.
2- جای «دوست و دشمن»: من تاکنون نظرات خود را دربارهی حکومت اسلامی [جمهوری اسلامی] بدون رودربایستی نوشتهام. ولی در این جا «نقد نظرات آقای ممبینی» مد نظر بوده است و نه جمهوری اسلامی یا کارگزاران آن. این که اگر کسی فردی از اپوزیسیون را نقد کند، بعد عنوان روانپریشان روی او گذاشته شود، موضوع جدیدی است که میتوان روی آن فکر کرد.
3- اتفاقاً بر خلاف نظرات «تقی» آقای ممبینی اساساً با آقای «نادری» با طنز برخورد نکرده است و او را بسیار جدی گرفته است. آیا این جمله طنز است: «آقای نادری، شما هر که هستید یک انسان، یک ایرانی و یک فرد اهل فکر هستید.»
طبق نظر آقای ممبینی «نادری» یک «انسان»، «یک ایرانی» و «یک فرد اهل فکر» [بخوان اندیشمند] است. یا من خیلی شوت هستم که جملهی بالا را نمیفهم یا آقای ممبینی دچار سردرگمی و خوشباوری است. این را به عهدهی خواننده باید گذاشت. مگر آقای خامنهای از همین صفات بالا برخوردار نیست؟ مگر آقای خامنهای و یارانش «انسان»، «ایرانی» و «اهل فکر» نیستند؟ اگر این سه «صفت» برای ما تعیینکننده است، پس باید اعتراف کنیم که ما نسبت به حاکمان جمهوری اسلامی خیلی بیانصافی به خرج دادهایم و به قول آقای خاتمی باید از رهبر عالیقدر بخواهیم که ما را به دلیل ظلمی که نسبت به او روا داشتیم، ببخشد!
4- گفته شده که آقای ممبینی میخواسته «به روش یک سیاستمدار سوئدی با مخالفین خود صحبت کند.» این هم از آن جملات توجیهکننده است. چرا تاکنون آقای ممبینی از فرمول «گفتگو» با کارگزاران جمهوری اسلامی استفاده نکرده است و حالا ناگهان به یاد «روش سیاستمداران سوئدی» افتاده است؟
حقیقت امر این است که نوشتهی آقای ممبینی مملو از توهم و خودبزرگبینی است. من نه آقای ممبینی را شخصاً میشناسم و نه اطلاعی از زندگی خصوصی یا سیاسی او دارم. با خواندن همین مطلب کوتاه و فقط با تکیه بر واژهها و جملات، متأسفانه به این نتیجه رسیدم که او از یک «خودشیفتگی سیاسی» در رنج است. شخصیت انسان قلمزن، ناخودآگاه از نوک خامهی او گذر میکند و اثرات خود را بر صفحهی سفید کاغذ میگذارد. او مینویسد: «من در اینجا از آن چه به خودم مربوط است میگذرم و میپردازم به اتهاماتی که به برخی از دوستان ما وارد شده است.» این جمله اساساً دروغ و برای رد گم کردن است. آقای ممبینی با «بزرگواری» از حق خود صرفنظر میکند و به عنوان «وکیل مدافع» دیگران یا به اصطلاح دوستاناش قد علم میکند. این خصوصیت «رهبران» است، این «خودشیفتگی» را نشان میدهد. او بر گردهی «دوستاناش» سوار میشود تا خود را بیان کند. دیگران را «ناتوان» میپندارد و به همین دلیل میخواهد از حق آنها دفاع کند. سپس به عنوان وکیل مدافع این «دوستان نابالغ» وارد مذاکره میشود یا میخواهد وارد مذاکره شود! ولی برای این که وارد «مذاکره» شود راهی ندارد به جز آن که ابتدا طرف مذاکره را [یعنی کارگزار جمهوری اسلامی را] به یک «انسانِ ایرانی اهل فکر» ارتقاء دهد تا هم سطح خود او قرار گیرد.
کیانوش گرامی، همین متن کوتاه آقای ممبینی بازگوکنندهی شخصیت اوست که من نخواستم وارد آن شوم و به تحلیل واژهها و جملات او بپردازم. آقای ممبینی نه دشمن است و نه من احساس بدی نسبت به او دارم. از نظر من، گاهی شوک درمانی ضروری است!
به هر خسته نباشید و برایتان تندرستی و شادی آرزو میکنم
بیت الله بینیاز
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید