Skip to main content

مشکلات پناهندگی یک بحث است و

مشکلات پناهندگی یک بحث است و
Anonymous

مشکلات پناهندگی یک بحث است و فراخوان دادن به ماندن در ایران، بحثی دیگر. آن هم بر اساس ادعای بی پایه و اساس که گویی قرار است به زودی در ایران اتفاقی بیفتد و ایشان، بر اساس الگوی گوی جهان نما، کف بین و رمالی است که دارد سرنوشت جامعه را رقم می زند. اسطرلاب انقلاب و احضار روح سوژه انقلاب و خطبه وعظ و فرمان اخلاقی صادر کردن، در حالی که خود گوینده ایران را ترک گفته است، بی اخلاقی است. شاه الله ای روی سکه حزب الله ای است. هر دو از یک آبشخوراند. هر دو تامگرا و شخصیت محوراند، هر دو حامیان فرهنگ تقلید و تعبد و اطاعت محض اند. و هر دو روایت استمرار حدیث سنتِ کهن آسیاب خونین سیاست در ایران. یکی، طرفدار فرهنگ امامت و پیشوایی امام یا ولی فقیه است و آن دیگری، هوادار فرهنگ پیشوائی و هدایت در سبک و سیاق شهریار و پدر تاجدار و صورتبندی شبان-رمگی. هر دو گرفتار تفکر کهن اتحاد شاه-ولی و شهریاری-دینداری اند.هر

دو مدعی اند که انسجام اجتماعی یعنی دوبُنی شهریاری-دیانت. تقسیم کهنی که در بطن تاریخ ایران پرورده است و همواره روایت تاکید بر نقش ویژه شهریاری، از یک سوی، و دینداری، از سوی دیگر، داشته است. فیلسوف-شهریار افلاطونی، وقتی پای در بستر تاریخی ما نهاد، به شهریار-پیشوا یا شهریار-امام و ولی، وخلاصه، به شهریاری-دیانت دگردیسیده گشت. این تقسیم بندی کهن دال بر تفکر نظم شبانی است. جامعه در نظم شبانی به شهریار نیاز دارد، تا رمه را شبانی کند. و هم به نظم معنوی یا روحانی نیازمند است تا نظم اجتماعی و انظباط فرهنگی را در قالب "تقلید" و اطاعت تدارک ببیند. درهمتافتگی و درهمتنیدگی شهریاری-دیانت از همین روی است که چون توافقی نانوشته جامعه را به دو قلمرو تحت اشغال خود می داند و هر قلمروئی در قُرُق یک پیشوا و یک نهاد است. قلمرو پادشاهی؛که حوزه هدایت اجتماعی است و قلمرو دین؛ که قلمرو اصحاب دین است. در این صورتبندی شهریار نماد قدرت ایزدی در حوزه مادی است و پیشوای دینی، نماد قدرت یزدانی در حوزه معنوی. اینهمانی این دو قلمرو در گروی سازگاری و توافق این دو نهاد است. زیرا مبحث مشروعیت، در این نگاه شبان-رمگی که مخرج مشترک شاه اللهی و حزب اللهی است، مردم را مقلد یا گله یا گوسفند الاهی توصیف می کند. شاه در این الگو وظیفه ارضای نیازهای مادی را بر عهده دارد و پیشوای دینی، وظیفه رستگاری معنوی جامعه. این دیدگاه، دیدگاه سنتی منطبق بر جامعه پیشامدرن بوده است. جامعه مدرن از بیخ و بن با این تقسیم بندی متفاوت است. "خدا،شاه، میهن"! شعار بنیادی شاه اللهی و سلطنت طلبانی است که کماکان دربست در جذبه و هیبت "پدر تاجدار" خود چنان به خلسه تاریخی اندراند که توان نقادی از آنان را سلب کرده است. آن چه آنان را تشجیع و ترغیب کرده است و ترانه "تو ای پدر تاجدار کجائی!" را سر می دهند، سیاه بختی و سیاهکاری حکومت کنونی است. اما این به این معنی است که آنان مشروعیت خود را از تباهی یک حکومت دیگر قرض می گیرند نه بر اساس نقادی الگوی حکومتی خود. و مشروعیت بر اساس تباهی الگوی دیگر، مشروعیت نیست، خیمه شب بازی تماشاچیان خلسه قدرت و اقتدار است. آن چه در انقلاب پنجاه و هفت رخ داد، خط بطلان کشیدن بر اتحاد تاریخی دیرینه حاکمیت سلطنت-دیانت بود. بی تردید چنین بوده است که این اتحاد همواره با چالش روبه رو بوده است. شاهان قدرتمند به اصحاب دیانت آن وزنه واعتباری نمی دادند که شاهان سست و لرزان. اما چگالی مشروعیت این دو نهاد شهریاری و دین مشروعیتی است که بر اساس فقدان حضور و انکار تکثر اجتماعی و به هیچ انگاری اقشار اجتماعی شکل گرفته است. توده، مردم، امت، گله و رمه فقط زمانی محلی از اعراب داشت که پای انقلاب شاه و مردم یا امت همیشه در صحنه در کار بود. یعنی زمانی که شهریار یا پیشوای دینی لازم می دانست توده یا مردم را به مانند مهره سرباز پیاده شطرنج سیاست خود به صحنه فرا بخواند. در همان متن تاریخی فرمان مشروطیت حک شده است که قدرت شاه امری خدادادی است. قدرت خداداد با قدرت مبتنی بر آرای اکثریت در عین رعایت حقوق اقلیت یعنی دمکراسی؛ متنافر است. و همین تنافر است که شاه اللهی و حزب اللهی را به هم گره می زند و بر هم می اندازد: دو پادشاه در یک اقلیم نمی گنجد. انقلاب پنجاه و هفت روایت هزارتوی همین درک تاریخی از قدرتِ سلطنت-دیانت بود. گویی کماکان ذوق زدگان و ذوب شدگان آستان شهریاری و ذوب شدگان آستان ولایت، دست در دست هم دارند. چرا که ذوب شدگان آستان سلطنت میزان مشروعیت خود را ناکارآمدی ذوب شدگان الگوی ولایت فقیه می انگارند. الگوی ولایت فقیه برگردان الگوی سلطنت مطلقه است. در حقیقت، طغیان یک ستون از استوانه سنتی قدرت بر ستون دیگر بوده است. در این استوانه قدرت، همه چیز یا به شهریار ختم می شود یا به ولی فقیه. زیرا هر دو به زهر قدرتِ شبانی