Skip to main content

بحث فرهنگ به طور قطع در افق

بحث فرهنگ به طور قطع در افق
Anonymous

بحث فرهنگ به طور قطع در افق مدرنیت و تجدد مهم و اساسی است. اما این مختص به فرهنگ فارس یا ترک یا عرب یا ژرمن و غیره ندارد. فرهنگ، ژن سالاری تحول ناپذیر نیست که بتوان قطعیتِ تقدیری به آن داد تا سپس پویایی موجودی زنده چون فرهنگ را به درکِ ژن -خدایگانی تغییرناپذیر فارس، ترک و عرب و ژرمن و امثالهم دگردیسید. تجدد از متن سنت خود زاده می شود و پاسخ به پرسش هائی است که در بطن و متن سنت های حاکم نه امکان عرض اندام دارد نه امکان پاسخ. سنت فرهنگی که به پرسشگری یعنی نقد و بازبینی و بازسازی و ساختارشکنی خود نینجامیده است و در گروی تکلیف مداری و پاسخ گرائی پرتومی مانده است، با تجدد، که بنیان آن نقد و پرسشگری و تقدم امر آروینی بر امر پرتوم است، تصادم می کند. هر فرهنگی که سراغ بگیرید در تاریخ گذار از سنت به تجدد، با این معضل روبه رو بوده است. خواه فرهنگ فارس یا فرهنگ عرب یا ترک یا ژرمن و اروپائی. وقتی

کاسیرر از ذهنیت اسطوره ای می نویسد، نگاه اش به فرهنگ فارس و عرب و ترک و آفریقا و غیره نیست، او از جامعه آلمان و اروپا می نویسد. ذهنیت اسطوره ای،برخلاف، درست همین است که فارس بودن یا ترک بودن یا عرب بودن وغیره بودن را نشانه و علامت انحطاط و ماند و دگردیسی بداند. تاریخ صد ساله اخیر ایران، مانند ژاپن و ترکیه و چین و اینک بهار عربی، همه موید آن است که گذار از سنت به تجدد بدون اصلاح بنیادی و نقد اساسی تمام زوایای زیست اجتماعی و جمعی و فردی ابتر است. ذهنیت اسطوره ای و استدلال قیاسی با چاشنی ژن-خدایگانی است که کنکاش و کندوکاو و تحلیل جامعه شناختی را به زباله دان دوست داشتنی پان-ایسم خوانی می افکند، تا تفکر اسطوره ای و پیشاتجددی خود را که در نگاه تقلیلی و تحویلی تاویل چندساحتی معضلات اجتماعی به دیدگاه "فرهنگ فارس" یا "فرهنگ ترک و عرب و ژرمن و غیره" نهفته است را به نام تجدد و در ظاهر مدرنیت؛ بر ضد تجدد بیان کند. بی تردید تجدد حاکی از گُسل معرفت شناختی و هستی شناختی است که با فرهنگ بی چون و چرا و بی پرسش ناسازگار است. اما این تجربه تاریخی تمام کشورهای در حال گذار است. همان قدر در مورد چین و ژاپن صدق می کند که درباره مصر و ترکیه و ایران و اروپا. قرون وسطای اروپا سنخیتی با تجدد نداشت، همان گونه که قرون وسطای کنونی ایران سنخیتی با تجدد ندارد. اما از دل همان قرون وسطای اروپا تجددی زاده شد که همه چیز را اینک به شلاق نسخ گرفته است. فرهنگ به مثابه امری زنده و متحول، به ویژه در جامعه پویای ایران، یا به قول شما گرامی، "جامعه فارس"، مهر و نشان خود را بر سنت حاکم خواهد کوبید و تجدد فرهنگی را برخواهد گشود. بگذریم از این که از حیث نهادسازی، نهادهای مدرن در ایران دیری است که حضور سایه وار دارند. و نکته درست در همین است که نمی توان دعوی نهادهای مدرن داشت اما از حق و حق مداری و فردسالاری و سوژه پرسشگر و پرسشگری به مثابه بُوِش غفلت کرد. تجدد نقد مستمر است. بی جهت نبود که مارکس می گفت تجدد با نقد دین و هر آن چه که نمادی از «بود» است آغاز می گردد. به همین روی است که نقد دین، به ویژه در شرایط کنونی ایران، و نقد سنت پیشدرآمد تجدد است. و تجربه تاریخی قلمرویی که ایران، یابه قول شما، "جامعه فارس"، نام دارد، از صد و اندی سال پیش در کش و قوس این نقد بوده است. این که این "نقد" چرا نقد نشده است و کماکان نسیه مانده است، تحلیل اجتماعی لازم است نه تقلیل امر اجتماعی به این که چون "فارس" است یا چون "ترک" یا "عرب" یا "ژرمن" و غیره. از یاد نبریم که در حدود نود و شش صد تا نود و نه درصد ژن های انسان با میمون همانند است و شباهت دارد. این معرکه مضحکِ ژن های فارس و عرب و ترک و آلمانی و سفید و سیاه وغیره بخشی از هزارتوی نرسیدن به تجدد است نه تجدد!!