Skip to main content

ینیی لیک گرامی

ینیی لیک گرامی
Anonymous

ینیی لیک گرامی
بحث تاریخ به مثابه "گسست" یا "پیوست" یک بحث است و "تاریخ یکپارچه" بحث دیگر. تاریخ، برخلاف ذوق زدگی و اشتیاق روشنگران قرن هجدهم، خطی نیست و بیانگر گذار از حضیض به اوج نیست. "گسست" در متن "پیوستار" صورت می گیرد. تاریخ، به مثابه نوزادگی، بر بستر گذار از بن بست های معرفتی و کنشی نقش می بندد. آن جا که این گذار روی نمی دهد، تکرار به وحی مُنزَل بدل می گردد. "پرسش" زمانی در ذهن نقش می بندد، که پاسخ های تکراری به گِل نشسته اند. بحث جامعه پساسنتی یک بحث است و بحث جامعه در گذار از سنت، بحث دیگر. گسست معرفتی ناشی از گسل های ترجمان ناپذیر اجتماعی است که توسط نگاه سنت زده، که اغلب در بازگشت به ریشه ها و بازگشت به اصل خویشتن تجلی پیدا می کند، به بازگشت به اولیای تاریخ تحویل می شود. هابز با نقد ارسطو پروژه تجدد را کلید می زند نه با نفی وانکار آن. اومانیسم بازگشت به دوران طلایی یونان است در

دیدگاه کسانی که مایلند "بدن" و "انسان" را کشف کنند. شکست فراز نخست تجدد است که مبحث "تجدد بازتابشی" را بازتولید می کند. تجدد در کثرت است یعنی تجددها. انسان پرسشگر، انسان نقاد کسی است که بر اساس نقد مبانی سنت خود، سترونی آن را به منصه ضهور می رساند. "روال عادی تاریخ" کدام است؟ اگر به "گسست" باور داریم، تاریخ روال عادی ندارد. مگر به جبر تاریخ باور داشته باشیم. که این هم با اصل نوزادگی سنخیتی ندارد. دیدگاه سلسله مراتبی و گذار از صورتبندی های متعین، همه در گرداب برکندگی از زمان-مکان دود می شوند و به هوا می روند. وداع از خداباوری و از این که شریعت و اصول الاهی در حوزه اجتماعی در کار نیست و جامعه، برساخته همین انسان نقادِ کنشگرِ زیستمند در زمان معاصر است، و تقدم همیشه بر "معاصر بودن" است، به این معنی است که "سنت" هم فقط زمانی بار معنائی و معنامند است که در خدمت اولویت ها و الزامات زیست معاصر قرار بگیرد. برخلاف سنت گرایان که در کش وقوس حُقنه کردن "زمان از دست رفته" بر زمان معاصراند، در-زمان-زیستان دغدغۀ حلاجی و کندوکاوی سامانه زیست-محیطی همنوایِ تجدد دارند. سنتِ تجدد با تجدد سنتی و تجدید سنت یکی نیست. موضوع این است که اطلاق "فارس" یا "ترک" و "عرب" و "فلاندر" به یک جامعه در صدد چیست؟ عصر مشروطه رویارویی امر کهن و امر نو بوده است. و ما کماکان در حال تکرار این دور باطل هستیم. جامعه شناسی تجدد بر اساس نقد سنت در راستای گذار به امر معاصر است. بر اساس همین دیدگاه است که نمادهای سنت، برای نمونه شهریاری و دیانت، با چالش و بحران مشروعیت و کارآمدی روبه رو هستند. به طور کلی، فرهنگ سنتی به چالش کشیده می شود. روزمرگی سنتی که مبتنی بر اقتدار مذکر بر مونث است، و انحلال "من" در "جمع"، و تقدم "تکلیف" بر "حق"، و سیادت گذشته بر حال، و الگوی "بنده" و "رمه" درمقابل "خدایگان" و "شهروند" است، به باد نقد گرفته می شود. تجدد، به تعبیری، جادوزدائی از جهان و جامعه و انسان است. و این فرآیند گسستی است در پیوستار تاریخ متراکم از آزمون و خطا. نقدِ سنت، آغازگاه تجدد است. شالوده شکنی نیز بر همین آغازگاه استوار است. ازهمین حیث است که فرآیند گذار از سنت به تجدد آکنده از همزمانی ناهمزمانی ها است و انبانی است از پارادخش ها. جامعه سنتی بحران نمی شناسد چون به انحطاط اندر است. معرفت از بحران، شاخصه تجدد است. امتناع از تفکر، آن روی سکۀ انحطاط تفکر است. مشروطیت، آگاهی از بحران بود. و آگاهی از بحران، از نمادهای هستی آگاه است زیرا به کاذب بودن منطوق فکری-معرفتی-هستی شناختی خود نظر افکنده است. متافیزیک هستی در سنت، پاسخ است. اما در عصر جدید پرسشگری است. اگر مراد از "گسست" نقطه صفر محض یا آغازگاه محض باشد، این خیالپردازی بیش نیست. بستر هر تفکری تفکیک ناپذیر از تفکر آن نیست. کشاکش ترجمان تجدد به زبان جوامع در حال گذار از همین روی است. نمونه بارز انقلاب است. انقلاب نماد محض گسست محض است. و تبِ واقعیتِ سوز انقلاب هم از همین روی است و بازگشت "ضدانقلاب" از همین روی. تجدد استمرار نیست بلکه نقد استمراري است. تجدید تجدد پدیدآوردن سنتِ تجدد است. سنتِ تجدد است که "فقدان" زیست معاصر ما است: یعنی سیطره سنتِ سنت زدگی بر ما. جامعه پساسنتی مبحثی است که نیاز به بحث مستقل دارد.
جامعه ایرانی با عصر مشروطیت که روال عادی تاریخ نبود بلکه ماحصل کنش اجتماعی در سایه نوزادگی بود عزم خود را برای گذار از سنت به تجدد جزم کرد. اما هم از حیث عملی ناتوان بود و هم از حیث نظری درک درستی از تجدد نداشت. او بر آن بود "سنت" را تجدید کند و "تجدید" را دال بر "تجدد" گرفته بود. اما از حیث صورتبندی تاریخی و واقعیات موجود آن جامعه چنین رقم خورد که کسانی که در سر غوغای تجدد داشتند، به سایه بدل گشتند و گروه های مرجع سنتی معرکه را گرم.