Skip to main content

{بهبودی میگوید «قربان یک

{بهبودی میگوید «قربان یک
Anonymous

{بهبودی میگوید «قربان یک لیوان از آب دریا برداشتن اثری ندارد). بهبودی میگوید که یک آن دیدم که رضاشاه با خشم فراوارن به من نگاه میکند و با عصبانیت تمام اتاق را بالا و پایین میرود و خلاصه پس از یکی دو دقیقه که بهبودی حسابی ترسیده بود رضاشاه رو به او میکند و میگوید: «من تصور میکردم که شماها که پاره های تن من هستید دستکم مرا میشناسید و میدانید برای چه این پولها و زمینها و املاک را مصادره میکنم». من می بینم این ثروتها همینجوری خوابیده و صاحبانشان برای آبادانی آنها نمیکوشند بناچار آنها را بدست میگیریم تا در آبادی اش بکوشم.. امروز من پادشاهی شده ام تاجر، ملاک، ساختمان ساز و ..}. همین فراز کافی است تا ملکه ذ هن کسانی را به راستی شناخت که به حق سزاوار لقب ذهنیتِ اقتدارگرا و استبدادزده هستند. این شاخصه عمده ذهنیتِ اقتدارگرا پرده از روی یکی دیگر از ویژگی های معنادار این طیف فکری برمی دارد. و آن

فقدان نگاه نظام مند و نهادی است. سیاست، در معنای قدیم آن، بر سنگ پایۀ خدایگان-بنده، شهریار-بنده، شبان-رمّه استوار است. این درک از سیاست، چون شخصیت محور و شخصیت مُنزه آن، شهریار است، چنان شیفته الطاف و پندهای ملوکانه و غرق در تمنای نگاه مقتدر و پدر تاجدار است، که به راحتی نه تنها چشمان اش را بر روی واقعیات می بندد، بلکه به تحریف و دگردیسی واقعیت نیز دست می زند. او چنان غرق در "نجابتِ ملوکانه" و "پدر مهربان تاجدار" است، که انباشتِ قدرت، ثروت و منابع کشور را در دستان پادشاه به نماد خلاقیت، ابتکار، ضرورت و نگرانی "پدر تاجدار" تاویل می کند. این ذهنیتِ اقتدارگرای گرفتارِ کیشِ شخصیتِ "پدر تاجدار" چنان غرق و مبهوت چشمان مهربان ملوکانه است که از منطق ساده ای که بارها در واقعیت به محک خورده است و درستی آن بر کمتر کسی پوشیده مانده است را نادیده می گیرد؛ این واقعیت ساده که انباشت ثروت، قدرت و منابع در دستان ملوکانه فساد می آفریند و به انحصار حقیقت در زندان ملوکانه تبدیل می گردد. ذهنیتِ استبدادزدۀ شیفته کیش شخصیت چون فاقد تحلیل نظام مند و نهادین است بلکه همه چیز و همه را نشانی از ذکاوت، درایت و خودگذشتگی و ساده زیستی ملوکانه می داند، به مبحث تقسیم قوا، فرآیند نهادسازی، توزیع عادلانه قدرت، مشروطیتِ قدرت، امکان تبدیل پادشاه مشروعه مطلقه به پادشاه مشروطه و غیره التفاتی ندارد و از این نقطه حرکت می کند که عقب ماندگی بود و از میان آن عقب ماندگان، یکی و فقط یکی، که کمتر عقب مانده بود، به خرد ملوکانه آراسته بود و منطق عقب ماندگی یعنی ستایش طالع اتفاق استبداد ملوکانه. این شبهه استدلال از فرط تکرار نخ نما و ژنده گشته است. اما ذهنیتِ ماندِ اقتدارگرایِ شیفته اعجازِ کیش شخصیت ملوکانه کماکان تارهای قالی استبداد را با آن می بافد. این ذهنیت چنان ناتوان از تحلیل است زیرا که شیفته استبداد است، قتل و کشتن تعدادی را هم "نمک" این استبداد ملوکانه می داند و آن را نیز نشانه خشم برحق پدر تاجدار خود. مگر هر پدری از دست فرزند نااهل و نادان خود به خشم نمی آید و فرزند خود را تنبیه نمی کند! پدر تاجدار هم همین است. همین مُرداب شیفتگی است که ذهنیتِ شیفتۀ کیش شخصیت ملوکانه را از نگاه نقاد و انتقادی بیگانه می سازد و او را به ورطۀ سقوط اثبات محض می افکند. این دیدگاه است که نیاز به آسیب شناسی و نقادی دارد. زیرا سیاست را به رابطه پدر-فرزندی، مراد-مریدی، شهریاری-بندگی تقلیل می دهد. درهمتنیدگی افق فکری هواداران حکومت ولایت فقیه و حکومت شهریاری مطلقه درست در همین نکته است. هر دو چشم به لبانِ ملوکانه شهریار-ولی فقیه دوخته اند و مست و سرمستِ اطاعت محض و پیروی تام از هادیان و ناجیان ملوکانه اند. هواداران سینه چاکِ ذهنیتِ اقتدارگرایی ملوکانه، مانند هواداران ولایت فقیه، خطا را در ملت می بینند نه در پدر تاجدار یا اُسوه دینی خود. زیرا آنان که به ماست و پنیر و زیراندازی پاره پاره هم قناعت دارند و درس قناعت را از طریق انباشتِ قدرت، ثروت و منابع به بندگان خود یاد داده اند. آنان چنان معصوم و پاک از خطا و دست پاکند که این همه قدرت و ثروت و منزلت را برای خود نمی خواهند، زیرا آنان جیفه بی ارزش دنیا را با آب دماغ بُزی هم برابر نمی دانند. آنان پاک باخته و دلسوخته اند. و تنها نگرانی ملوکانه و فقیهانه آنان این است که این مردم چرا درک نمی کنند که این انباشت قدرت سرابی بیش نیست و همه از برای سعادت و رستگاری همین ملت است. چرا درک نمی کنند که پدر تاجدار و آیتِ خدا بر روی زمین به مال دنیا چشمداشتی ندارند. یکی از شاخصه های رهبران فرهمند به طور دقیق همین است که با این که در عمل صاحب مملکت خود را می دانند اما مردان قناعت و امساک اند! و ذهنیتِ فرهمندپسند چنان غرق و محو این دریادلی و کف نفس این رهبران فرهمند خود است که از