Skip to main content

جناب کردی گرامی

جناب کردی گرامی
Anonymous

جناب کردی گرامی
این بر سر در جامعه سنتی است که حک شده است: "شبان-رمه". دیدگاه "شبانی" بُن مایه سنت شهریاری در این مرز و بوم بوده است. آبشخور این دیدگاه "فرّ ایزدی" است و همتای مذهبی اش "پیامبر"، "امامت" و "ولی فقیه" است. بی جهت نیست که نماد "عصا" که یادگار چوبدست شبانی است، در هر دو دیدگاه اساسی است. چگالی بحث این است که شمشیر داموکلسِ "اقتضای زمان" و "موقعیت تاریخی مفروض" تا چه حدّ ربط و بی ربط می نماید. مثال "کورش" و "رضاشاه"، و بر آن بیفزائیم مثال "حکومت اسلامی" را، در نظر بگیریم. نقدپذیری این الگوها بر کدام اساس است. به صرف این که مدعی شویم که در آن زمان روح زمانه عبارت از خدایگانی بود، پس هر آن چه اتفاق افتاد در بستر زمانی خود بی عیب و نقص و نقدناپذیر است، خلط مبحث و مغلطه است. بااین اوصاف، نقد تاریخ را به یاد به دریا افکند و "تاریخ" را بدل به قصه و افسانه و گذشته طلایی. برخلاف شما

و هواداران دیدگاه رهبری "داهیانه و بکر رضاشاه کبیر" که با مُسهلِ "ضرورت تاریخی" هر گام و کلام و کنش شهریار را بدل به امری "داهیانه" و "مقدس" می کند که هیچ نقدی را برنمی تابد، برآنم که التفاتِ به موقعیت تاریخی به معنای پذیرش دربست و تام عملکرد نظام رضاشاهی نیست! دگردیسیدنِ "ضرورت تاریخی" به "وحی مُنزل" است که پرده از روی آفتِ ذهنیتِ اقتدارگرا برمی دارد. بدیهی است که با متر و معیار امروز نمی توان به گذشته پرداخت، اما این به این معنی نیست که آن چه روی داده است، دربست برحق و منطقی و ضروری بوده. چون با این نگاه آب تطهیر بر روی هر جنایتی در تاریخ می توان ریخت و کوره نقد و واکاوی را سرد و خاموش کرد. بگذریم از این که، دیدگاه حامیان ذوبِ در شباني رضاشاهی دچار فراموشی تاریخی است در عین مطلق سازی تاریخی. رضاشاه برآمد انقلاب مشروطه بود از پی دوره آشوب و بی ثباتی و کژکارکردی ها. دوره سلطنت رضاشاهی گذار از دیکتاتوری به خودکامگی بوده است. نهادسازی، که در دوره رضاشاهی استمرار و افزایش یافت، سده ها پیش از او آغاز شده بود. نهضت مدرسه سازی و سوادآموزی آبشخوراش سده ها پیش از او بود. اکثر نهادهای مدرن نطفه اش در دوره های پیش از او بود. مجلس به مثابه نهاد مدرن در منظومه سامانه مدرن تفکیک قوا در سده ها پیش از شبانی او شکل گرفته بود. نقد رضاشاه این نقد است که او به جای تقویت بنیان های مشروطیت که تبدیل دیکتاتوری به مسئولیت پذیری و محدودکردن قدرت شباني بود، قدم در راه خودکامگی نهاد و به شعارهای مشروطیت پشت کرد. البته این سخن که گویی رضاشاه در جامعه کوران و کران روزگار داشت و کوری و کری او اما کمتر بود، شبه استدلالی است که بیشتر جنبه تقدیسي دارد و نشانگر آلیاژ بی قوام دستگاه استدلال سازی مبتنی بر تقدس امر "شبانی". رضاشاه انسانی ایران دوست و وطن پرست بود و دغدغه خدمت به مرز و بوم خود داشت. هم ساخت هم ویران کرد. هم معمار ایران مدرن بود هم ویرانگر تجدد و مشروطیت ایرانی. این تفکر که گویی در آن دوره کشتن مخالف امری مباح و حلال بود چون رسم روزگار بود، خطا است. همان قدر که مدعی بود که مگر در آن دوره زمینداری و تصاحب املاک و غیره امری عادی و روزمره نبود. قطعیتی در تاریخ نیست و در هر دوره تاریخی انباشتِ ممکنات برقرار است. تحقق یکی از این امکانات به معنای ضرورت تاریخ نیست بلکه بیشتر گواهی است بر امیال و آرزوهای خفته درون صندوق پاندورای ذهنیتِ اقتدارگرا. نقد نظام رضاشاهی انکار او نیست، واکاوی بن بست تاریخی و کنونی ما است!