Skip to main content

«غلامحسين ساعدی: ما زنده ايم!

«غلامحسين ساعدی: ما زنده ايم!
Anonymous

«غلامحسين ساعدی: ما زنده ايم! پويايی در وجود ماست»
«نمی خواهيم بميريم! نه تنها خودکشی فرهنگی نمی کنيم که رودررو با فرهنگ کشی مقابله می کنيم» «غلامحسين ساعدي»
گوهر مراد.....
تاريخ و محل تولد: ايران- تبريز- 1314

ساعدی از آن هنرمندان متعهدی بود که با آفريدن چهره هايی به يادماندنی در تئاتر و نمايشنامه نويسی ايران، چهره ماندنی ادبيات ايران شد.شاملو درباره ساعدی گفت: «ساعدی وقتی زندان شاه را ترک گفت، جنازهٴ نيم جانی بيشتر نبود. ساعدی با آن خلاقيت جوشان، پس از شکنجه های جسمی و بيشتر روحی زندان اوين، ديگر مطلقاً زندگی نکرد... ساعدی برای ادامه کارش نياز به روحيات خود داشت و آنها اين روحيات را از او گرفتند. درختی دارد می بالد، و شما می آييد و آن را ارّه می کنيد. شما با اين کار، در نيروی بالندگی او دست نبرده ايد، بلکه خيلی ساده او را کشته ايد. اگر اين قتل عمد انجام نمی شد، هيچ چيز نمی توانست جلو باليدن آن را بگيرد. وقتی نابود شد، البته ديگر نمی بالد. و رژيم شاه ساعدی را خيلی ساده، نابود کرد!»..اگر زمانهٴ ساعدی، زمانهٴ پايانی يک ديکتاتوری سلطنتی و شروع يک ديکتاتوری ديگر يعنی استبداد مذهبی خمينی بود، زندگی ساعدی نيز که تمامی آرمانهايش فرهنگ سازی و دفاع از انديشه و هنر بود، نمی توانست دوره يی شادمانه برای او باشد. به اين دليل، اين بزرگترين نمايشنامه نويس در زمانهٴ شاه به زندان افتاد و منزوی شد و در زمانهٴ خمينی تحت تعقيب قرار گرفت و در غربت درگذشت. اما اين هردو دوره، فصلهايی غرورانگيز برای او بود. چرا که او با دو نوع ديکتاتوری مبارزه کرد:
«برای برانداختن جمهوری اسلامی، سلاح فرهنگی، کاربرد فراوانی دارد. از اين اسلحه نبايد صرفنظر کرد.»-غلامحسين ساعدی. الفبا- جلد 3- 1362-سالهای دههٴ سی و چهل خورشيدی ايران، خورشيدی هم در صحنهٴ نمايشنامه نويسی ايران درخشيد. البته خورشيدی که آسمان غمزده و اختناق زدهٴ ايران، غبارها و تيرگيهايی در اطراف اون خورشيد پراکند. درست مثل غروبهای غم گرفتهٴ سالهای خفقان.بهتر است گوشه هايی از زندگي«ساعدی» را از زبان خودش بشنويم از مصاحبه دانشگاه هاروارد با دکتر «غلامحسين ساعدی» :«من 1314 توی تبريز دنيا آمدم. توی يک خانوادهٴ کارمند اندکی بدحال، فقير مثلاً. تحصيلاتم در تبريز بود. حتی طب را در تبريز خواندم. … حدود 1339 – 1340 فارغ التحصيل شدم. عرض کنم که برای ديدن تخصص به تهران آمدم و رفتم قسمت روانپزشکی. مدتی در بيمارستان روزبه کارکردم. از آنجا هم ساواک و اينها يک کاری کردند که من ديگر توی دانشگاه نباشم. … دليلش هم روشن بود. من ده تا بيست تا مريض را می بردم سر کلاس و نشان می دادم و… معلوم می شد که (علت بيماری مردم) عوامل بيرونی بوده… تا سال 53 که مرا گرفتند.آری اين پزشک دردمند که در انديشه به دردهای جسمی و روحی مردم، بيشتر به درمان ريشه يی دردهای اجتماعی آنان گرايش پيدا می کرد، به تدريج راه درمان را در نوشتن از دردهای مردم يافت.دربارهٴ قدرت قلم و توانايی ساعدی در نوشتن انبوهی قصه ها و نمايشنامه هايی هم چون عزاداران بيل BAYAL»، و «چوب بدستهای ورزيل»، و «ابراهيم توپچی و آقابيک» بسيار می توان نوشت. اما کمتر از علت قدرت اين قلم شيوا و توانا گفته می شود. همان که نامش عشق به مردم و رنج بردن از رنجهای مردم است. از آثار او نيز به خوبی پيداست که برای هر قصه و هر صحنه از نمايشنامه هايش، چه مدت با مردم نشسته و با آنها زندگی کرده و در فرهنگ آنها زيسته و شايد که با غمهای آنها گريسته.رهبر مقاومت ايران آقای مسعود رجوي در پيامی که به مناسبت درگذشت شادروان ساعدی در همان سال درگذشتش فرستاد بر نکته يی دست گذاشت که به نوعی اشاره به اين ريشهٴ قدرت قلم و توانمندی آفرينش آثار هنری ساعدی است: «شادروان دکتر ساعدی به عنوان يک نويسنده و هنرمند مبارز و متعهد، به رغم تمامی فشارهايی که از جوانب مختلف برای موضعگيری عليه مقاومت انقلابی بر او وارد می آمد در حمايت از مقاومت ايران پابرجا بود. او برخی از کتابهای خود را به رهبر مقاومت تقديم کرده بود