Skip to main content

1-نویسنده ی مقاله مذکور، به «

1-نویسنده ی مقاله مذکور، به «
آ. ائلیار

1-نویسنده ی مقاله مذکور، به « وقایع 21 آذر» پرداخته . نگارش وقایع یک رویداد تاریخی، بخشی از «علم تاریخ» است. و کار تاریخ نویس. که حرمت «علم تاریخ» را نگه میدارد و « کارش را بیطرفانه» انجام میدهد. و یا کسی که علاقه به این کار دارد « مثل تاریخ نویس بیطرف» عمل کرده و وقایع نگاری و تحلیل میکند. اما سطر به سطر نوشته نشان میدهد که « نویسنده طرفدار» است. و با این « ویژگی» به نگارش پرداخته است. قلمزن مقاله هنوز « الفبای» پرداختن به « وقایع تاریخی» را که « بیطرفی» باشد یاد نگرفته است. و با « طرفداری» در پی « روایت و تحلیل و نتیجگیری» برآمده است. خوب، با این روش، کار چه "کیفیتی "میتواند بیابد؟ راحت بگویم «وقایع نگاری طرفدارانه ی سیاسی» - حتی ارزش سطل آشغال را هم ندارد. چه برسد به اینکه ارزش یکبار خواندن داشته باشد. 2-پسمانده های سلطنت ، که «سرکوت آذربایجان» را «نجات آذربایجان» مینامند،

آگاهانه از سوی من « راسیست و شوونیست» نام برده شده اند. این اتهام نیست، ذکر «مجرم» بودن آنان است. «کشتار فرقه و مردم » در جهت هدف « نجات» ، با «ذهنیت راسیستی و شونیستی» انجام گرفته است. کشتار جهت اعمال « تبعیض همه جانبه» همین «ذهنیتسی» ست که به «عمل» تبدیل شده است. « راسیسم و شوونیسم» شاخ و دم ندارد. دهه ها « اعمال تبعیض همه جانبه» سند همین ذهنیت است- شما ها (سلطنت و حاکمیت کنونی» میلیونها انسان را « روحاً» کشته اید. نویسندگان بزرگ را « بی هویت» کرده اید. ساعد ی فریاد میزد که « در این سن و سال خود را «بی هویت» احساس میکنم. 3- « روح نوشته» یعنی « اندیشه جاری در مقاله».4- حرفهای خوب خوب ، که برای « ایز» و رد گم کردن و پوشاندن « اهداف و منظور اصلی»، در نوسته و بعد در کامنتهای نویسنده عنوان شده ، وقتی معنای بی پرده ی خود را نشان میدهند که در رابطه با مقولات «تمامیت ارضی، نجات آذربایجان، دست نشاندگی رهبری فرقه، یک سوم جمعیت آذربایجان و مانند اینها» به دیده گرفته شوند. عمل، معیار است؛ نه سخن. «قتل عام یک جنبش حق طلبانه» ، از راه حیله گری. این است عمل سلطنت. و در پی این عمل برای فرزندان قتل عام شدگان با همین روش نیرنگ بازانه « وقایع نگاری» میکنید؟ اینجایش دیگر خیلی روی میخواهد.5- « [اگر] پیشه وری در رأس آن قرار نمی گرفت، صدها نفر[؟!] دیگر وجود داشت که حاضر می شدند، همان نقشی را بازی کنند که پیشه وری بازی کرد»؛ اندیشه ناب. یعنی پشه وری کسی نبود. نویسنده نشان میدهد هیچ شناختی از مقولات « شخصیت» و « نقش شخصیت در رویداد ها» ندارد. و همینطور از « خود پیشه وری». از یک ذهنیت مسخگر وقایع، انتظاری به جز این بعید است. با [اگر] وقایع نگاری نمیکنند. مگر اینکه قصد نیرنگ و نفی چیزی یا شخصیتی در میان باشد. وقایع نگار به چیزی می پردازد که اتفاق افتاده است. نه به « اگر و مگر».