Skip to main content

فقط میتوان گفت:

فقط میتوان گفت:
Anonymous

فقط میتوان گفت:
آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند/
رفتند و شهر خفته ندانست کیستند/
فریادشان تموج شط حیات بود/
چون آذرخش در سخن خویش زیستند/
مرغان پرگشوده طوفان که روز مرگ/
دریا و موج و صخره براشان گریستند/
می گفتی٬ ای عزیز :«سترون شده ست خاک»/
اینک ببین برابر چشم تو چیستند:/
هر صبح و شب به غارت طوفان روند و باز/
باز آخرین شقایق این باغ نیستند.
محمدرضا شفیعی کدکنی