Skip to main content

آقاي داريوش برابري عزيز؛ حرف

آقاي داريوش برابري عزيز؛ حرف
Anonymous

آقاي داريوش برابري عزيز؛ حرف شما در مورد مدرن نبودن چپ ضد امپريااليست مدافع خميني و قذافي كاملا درست. اما حرفي كه امروز آقاي حشمت رئيسي عزيز ميزنند چطور؟ آيا دفاع از "تماميت ارضي به هر قيمت و هر وسيله اي عليرغم اراده تورك و كورد و عرب و بلوچ و توركمن" مدرن است؟ آيا انكار حقوق بخش اعظم جامعه امروز ايران در انتخاب سرنوشت خود، ربطي به مدرنيته دارد؟ آقاي نيكفر در پاسخ آقاي گنجي به نكات درستي در مورد تاريخ معاصر ايران و نقش نيروي چپ در ستيز با تحجر و نقد سنت دست گذاشته بودند. نقد سنت هنوز مدرنيته نيست اما به حكم مثل "عيب آن جمله بگفتي، هنرش نيز بگوي" نميتوان در جامعه سنتي و بشدت راست ايران، نقش سنت شكن و نقاد چپ و از سوي نقش بالانس ايجاد كن اين نيرو براي داشتن يك جامعه متكثر و هارمونيك را از قلم انداخت.

اين واقعيت كه چپ ضد امپرياليست و لنينيست و طرفدار ديكتاتوري، مدرن نبود نه از اهميت جنبش بزرگ چپ در تاريخ ايران مي كاهد و نه به نيروهاي حزب سومكا و رستاخيز در ديروز و تيمسارها و سرهنگهاي طرفدار دموكراسي شده امروز در مهاجرت، حقانيت مي دهد. يك نكته به گفته هاي آقاي نيكفر در مورد نقش مثبت چپ هم من اضافه كنم: حزب توده در موارد متعددي نقشي شبيه نقش طبقه بورژوازي كشورهاي غربي براي فرهنگ سازي و آشنا كردن جامعه ايراني با الفباي تجدد بازي كرده است. اميدوارم كاتالوگ پليديهاي جوامع كمونيستي و حزب توده را اينجا باز نكنيد كه هم درست است و هم من قصد انكار آنرا ندارم.
تأكيد من اين است كه اگر تنها در نقد اين پليديها متوقف شويم، نميتوانيم كشش جادويي چپ براي نسلهاي متمادي از جوانان ايران را توضيح دهيم. حرفهايي كه امروز "جديديون" (نو ايمان آوردگان و تازه رستگار شدگان) امثال آقاي حشمت الله رئيسي عزيز ميزنند از كانال سرود صبحگاهي دبستاني تا متن كتابهاي درسي و معلمهاي شاهپرست گرفته تا همه جامعه رسمي قبل از انقلاب از صدر تا ذيل به جامعه تزريق ميشد. با اين وجود، چرا دانشجويان نخبه دانشگاه تبريز يا دانشگاه صنعتي آريامهر تا حد فداي كارير شغلي، آينده امن و مرفه و حتي فداي جان، جذب روايت آلترناتيو چپ ميشدند؟ مگر اين مستعدترين جوانان مملكت معلول فكري بودند؟ اشكال روايت امروزي آقايان ميرفطروس، باقر پرهام، حشمت الله رئيسي و تازه كيشان ديگر در نديدن اين واقعيت و غيبت سنگين رابطه علت و معلول در روايت امروزي آنها از ديروز است. از نظر اينان گويا جذب نشدن ما به صفوف جوانان رستاخيزي نتيجه يك "سوء تفاهم" يا كمبود اطلاعات و نبود ادبيات شاهنشاهي و ملي-ميهني بود. آيا واقعا اينطور بود؟