Skip to main content

امرالله ابراهیمی را از عراق و

امرالله ابراهیمی را از عراق و
Anonymous

امرالله ابراهیمی را از عراق و خیلی خوب می شناسم.هشداری که آقای حسین نوشت را نخواندم. اگر آنها چنین هشداری هم داده باشن بی پایه و اساس است. شاید برخی مواضعش نزدیک به مجاهدین باشد ولی عامل آنها نیست.
امرالله یکی از اعضای قدیمی مجاهدین بود که بی سر و صدا از مجاهدین جدا شد. طوری که خودش می گفت مخالفتی هم با مجاهدین نداشت. او هم مثل همه جدا شده ها که در آن سالها می بایست به UN عراق خودشان را معرفی می کردند و به ارودگاه رمادیه عراق می رفتند، به رمادیه آمد. ما همدیگر را از قبل می شناختیم. انسان بی ادعا و سربزیر و مردم دوست است. همه بچه هایی که او را می شناختند برایش احترام قایل بودند. مجروح آخرین عملیات بود. تا از اتوبوس پیاده شدند

به حیدر بابایی و چند نفر دیگر گفت یک جای خواب برای من هم گیر بیارید. من دارم میرم دنبال کار. حیدر بابایی کورد غرب کشور است و خیلی هم شوخ طبع و مزه پرون. گفت با اون پای چلاغت کی به تو کار میده مگر اینکه بری گدایی که برای آن پای چلاغ نیاز است و تو خوشبختانه داری. در آن هوای گرم و فضای یاس و نومیدی کسی از حرف حیدر نخندید و امرالله هم رفت. فردا از حیدر پرسیدم که امرالله برگشت؟. گفت آخر شب با 15 دینار پول بر گشت و امروز صبح زود حمید را هم با خود برد و فردا هم فرهاد را می برد. هر روز صبح زود می رفت و آخر شب می آمد. پول خوبی هم به دست می آورد و دسترنجش را در بین کسانی که نیاز داشتند تقسیم می کرد. رژیم آمده بود تا کسانی که از مجاهدین جدا شدند را به ایران ببرد. او خیلی ناراحت بود و اعلام کرد کسانی که بخاطر مشکلات معیشتی و ترس از گرسنگی فردا می خواهند به ایران برگردند، من می توانم هزینه زندگی در حد بخور و نمیر برایشان تامین کنم تا به خواسته قاتلان عزیزان ما تن ندهند. شایعه کرده بودند که این پولها را مجاهدین در اختیار او می گذارند تا او به این افراد بدهد که به سمت رژیم نروند و به ایران بر نگردند ولی این شایعات درست نبود و آن پولها را او با تلاش و زحمت های شبانه روزی اش به دست می آورد. از هم اتاقی هایش مطلب و فرهاد که یک دکه سیگار فروشی داشتند پرسیدم که امرالله صبح زود می رود و اون موقع شب بر می گردد، کی می خوابد؟ گفتند در همون چند ساعت از درد به خودش می پیچد و دیشب اگر حیدر بابایی برایش قرص تهیه نمی کرد، او می مرد. ما ماهی 40 دینار حقوق پناهندگی می گرفتیم و مجاهدین هم هر یک از جدا شده ها به آنها مراجعه می کردند، ماهی 40 دینار به او می دادند. امرالله هیچیک از این پولها را نمی گرفت. 40 دیناری را که بابت حقوق پناهندگی می دادند غلامحسین جای او می گرفت چون قیافه اش شبیه او بود و اونها تا آخر هم نفهمیدند. با اینکه اکثر بچه ها این موضوع را می دانستند تا آخر هم لو نرفت و کسی از آنها متوجه نشد. امرالله کمتر دیده می شد. یک بار او را دیدم و گفتم که می دونی پشت سرت خیلی شایعات هست؟ گفت شنیدم که می گویند پایش چلاغ است ولی این شایعات امپریالیسم و ارتجاعست به آن توجه نکن. می خواست با شوخی رد شود. گفتم می گویند که این پولها را مجاهدین در اختیارت می گذارند تا تو به افراد نیازمند بدهی که بر اثر تنگدستی به سمت رژیم کشیده نشوند و به ایران نروند. گفت شاید همین طور است که می گویند. بگذار راحت باشند. اهل خاله زنک بازی و تهمت و افترا نبود. انسان محترمی است. در همان مدت کوتاه که در رمادیه عراق بود عراقی ها هم او را شناختند و به او احترام می کردند. یکی از بچه ها را با چاقو زدند و بردند بیمارستان بستری کردند و حالش وخیم بود. من و مراد و فرهاد و چند نفر دیگر با هم بودیم که آخر شب امرالله آمد و ما جریان را به او گفتیم. گفت سریع بریم بیمارستان. فرهاد کرمانشاهی گفت این موقع شب که در بیمارستان کسی را راه نمی دهند. گفت راه بیفتیم راهی پیدا می شود. من و او و فرهاد و یکی دیگر که یادم نمیاد کی بود، رفتیم بیمارستان. شاید باورتان نشود و می توانید از فرهاد بپرسید از نگهبان دم در تا مسئولین بخش همه او را به اسم می شناختند و خیلی او را تحویل گرفتند و با احترام ما را به بالین بیمار بردند و از آن شب به بعد رفتارشان با بیمار چاقو خورده که هم اکنون در اروپاست عوض شد. اینها را من نوشتم و شما به اینها اکتفا نکنید. از کسانی که او را خوب می شناسند بپرسید که امرالله ابراهیمی کیست بعد از شنیدن جواب سوال خود متوجه می شوید که او کسی نیست که مزدور این و آن باشد و به کسی تهمت بزند و یا حق کسی را ضایع کند