Skip to main content

عزیز احمدی زاده، ممنون از

عزیز احمدی زاده، ممنون از
آ. ائلیار

عزیز احمدی زاده، ممنون از ایمیل محبت آمیز شما. آنچه را که متوجه شدم تصحیح کردم. احتمالا باز ممکن است چیزهایی مانده باشد. خواهش میکنم هر چه به چشم میخورد اینجا قید کنید یا در ایمیل نشان دهید که اصلاح شود. Ağuladı, رابه جای Zəhərlədi به این خاطر آوردم که این واژه قدیمی فراموش نشود.ولی حق باشماست اکنون Zəhərlədi رایج است. و کمتر کسی از واژه قدیمی خبر دارد. باشد من زهرلدی را در داخل پارانتز اضافه میکنم. قربانت. خوشحال میشوم آنچه را که به دیده میاید برایم یاد آوری کنید. آغو اوتو،گیاه آغو =شوکران است. همان گیاهی ست که جان سقراط فیلسوف را گرفت. گزینش این واژه در داستان بین دو دوست که مسایل «فلسفه زندگی» مطرح است، غیر مستقیم تداعی گر «شوگران» فلسفی ست که یاد شد. ولی واژه ی «زهرآلود» چیزی عمومی ست و فاقد تاریخ فلسفی. که در ترجمه هم آمده و نمی تواند آن حس فلسفی تاریخی را برساند.

مگر اینکه بنویسیم «شوکران آلود» که مصطلح نیست و من در آوردی میشود. اما در ادبیات ترکی «آغولو» بکار برده شده و این مفهوم فلسفی را میرساند. مثلاً در شعر «شاعر فلسفی ما نسیمی».« زهز» در داستان «زهر فلسفی»ست. و این را تنها واژه «آغو» میرساند. خود «زهر» فاقد این «بار فلسفی»ست. در داستان یک «گیاه» مطرح شده. آناشا.یا صورت محاوره ای این نام«آنی» که همان «گیاه خشخاش» است.و در داستان نماد «اعتیاد» می باشد. در حقیقت داستان نشان میدهد که «گیاه خشخاش» جان دختر را میگیرد. و نقش «گیاه آغو» را بازی میکند. و درک فلسفه زندگی پیش میاید، توسط راوی داستان، که میگوید« تمام زندگیش را به آغو» آلوده کرده است.دو گیاه خشخاش و شوگران مترادف عمل میکنند. ولی واژه «زهر» از چنین زمینه ای برخوردار نیست. زهر گیاه نیست ولی در گیاه میتواند باشد. اما «آغو» همان «آغو اوتی» است و مثل خشخاش نام گیاه میباشد.و عمل شوکران را انجام میدهد. دید راوی به زندگی یک دید فلسفی ست. اینکه چگونه ممکن است مردن یک دوست «سراسر» زندگی دیگری را زهرآلود کند؟ تنها وقتی ممکن است که «برداشت دیگری»از زندگی در میان باشد. و این برداشت در داستان به چشم میخورد. مثل «محیط ارزشمند برای زندگی». «احساس مسئولیت در برابر انسان و دوست». «تلاش برای آزادی». و «نشان دادن استعداد زن و برابری» که تخت تبعیض است. بیان گناهکار و مقصر بودن خود راوی . که خلافی نکرده. در حقیقت در کل داستان یک برداشت فلسفی از زندگی مطرح است و واژه ها هم تا حد امکان در این رابطه برگزیده شده اند. منهای اشتباهات. شاید بد نباشد اشاره کنم به نامهایی که برای این نوشته در نظر داشتم:«گناهکار- زخم- آنی را پیدا کن- آناشا- چشم آبی» که به صلاح دید دوستی آخری را برگزیدیم. احساس گناه-تقصیر-زخم تمام عمری دردل- در حالتی که خلافی از سوی راوی وجود ندارد. همه نشان از فلسفه و دید دیگری از زندگیست. نمیگوید این دید درست است ولی آنرا مطرح میکند چرا که این دید به زندگی وجود دارد و لازم است مثل دیگر دیدها مطرح شود. خواننده است که محک میزند.روای احساس پوچی میکند چرا؟چون خود را گناهکار میداند.و میخواهد به پوچی خود بهتر و بیشتر واقف شود. او «زندگی معنی دار» را نتوانسته حفظ کند. و این راز احساس پوچی اوست. مسئله «معنی دار» و« بی معنی بودن» برای راوی پیش آمده است.و هرچه فرار میکند بیشتر درگیر مسئله میشود.