Skip to main content

عزیز، شما با توجه به دو واژه

عزیز، شما با توجه به دو واژه
آ. ائلیار

عزیز، شما با توجه به دو واژه ی «زهرلدی» و «آغولادی» بر گره دید فلسفی نوشته انگشت گذاشته اید. نخست بگویم که برخلاف ظاهر و نام نوشته شخصیت اصلی راوی ست و دختر شخصیت دوم است.اگر دختر راحت میگفت که اعتیاد دارد مسئله جوری دیگری مطرح میشد. اما او «پنهان»میکند. همانطور که «قبلاً هم کرده بود». و تلاش راوی به درک مشکل عقیم میماند. این پنهان کردن، زندگی شخصی را نشان میدهد و هم عمومی را. و حس مسئولیت پیش میاید. راوی برطبق فلسفه خود احساس مسئولیت میکند ولی دختر بر اساس اینکه «کار و زندگی خصوصی»من است عمل «پنهان کردن» را انجام میدهد. داستان نشان میدهد زندگی یک روشنگر -دختر-چقدر به زندگی عمومی و جامعه تعلق دارد. و «احساس شکست و پوچی» راوی این اندازه را بیان میکند. اینجا موضوع زندگی خصوصی و عمومی نیز پیش میاید. آیا احساس مسئولیت و گناه، از سوی راوی درست است؟

آیا عمل پنهان کردن درد به عنوان اینکه کار خصوصی من است درست میباشد؟ مرگ دختر بخاطر اعتیاد -که انسان مفیدی برای محیط خود بود- هیچ احساس مسئولیتی نباید در مقابل دوستانش ایجاد کند؟ انسان تنها به خود تعلق دارد یا به جامعه هم متعلق است. محیط چه واکنشی میتواند نشان دهد؟ اتفاق روزمره حساب کند یا بکوشد در صورت رضایت طرف مشکل را حل کند؟ پنهانکاری پیش آید چه میشود؟ داستان نشان میدهد ما با «تراژدی» روبرو میشویم. و این نیز چیزی عینی ست که هر لحظه شاهدش هستیم.داستان یک موضوع ساده و روزمره و قدیمی و در عین حال ناهنجاری اجتماعی را مطرح کرده که آن هم «اعتیاد یک روشنگر» است. و « احساس گناهکاری روشنگر دیگر» . به عبارت دیگر «اعتیاد و دوستی و احساس مسئولیت » است.
صمدبهرنگی در مقالات خود نوشته «شاعری که دو سه روز است به خط شعر افتاده یکهو می بینی که تریاکی از آب در آمد». نقل به مضمون. من در مقاله «هنرمند و تسکین آلام» به این موضوع پرداخته ام. و این نوشته هم در حقیقت تکمیل همین موضوع ست. چه گلهایی که در این رابطه پرپر نشده اند. و چه انسانهایی که
نتوانسته اند کاری کنند و تنها «زخم» خورده و زندگیشان زهر آلود گشته است. و فقط توانسته اند اشک بریزند. در حقیقت ما در همه زوایای زندگی نه با شادی بل با تراژدی و غم جانگذار بیشتر درگیریم. این است که در نوشته ها بسیار کمتر نشان از شادی هست.
گل ما را با غم سرشته اند. و شادی برایمان ناشناخته است. نداشته ایم که بدانیم چیست. فلسفه راوی نوعی «انسان دوستی» ست. و«مشکل ساز» . همانطور که برای او مشکل «پوچی» راموجب شده است. اومیکوشد آنرا بشناسد و راه بیرون رفتی بجوید.و فکر میکند که راه درست «یاری به دوست» بود.که راه «خلاصی خود او» -از پوچی- نیز بود. اما این راه عملاً تحقق نمی یابد. چون هیچکدام با هم «در ارتباط» قرار نمیگرند. و مرگ پیروز میشود. از سوی دیگر روای نمیداند مشکل اعتیاد است. او در میانه ی آتش شک و یقین میسوزد. وقتی پی می برد که دختر مرده است.