Skip to main content

به بهانه جنبه عام نمیتوان

به بهانه جنبه عام نمیتوان
آ. ائلیار

باقی کامنت پیشین: به بهانه جنبه عام نمیتوان جنبه خاص را نفی کرد. من در عین حال که انسانم در عین حال نیز آذربایجانی هستم. در عین حال که انسانی از زمینم در همان حال ایرانی هستم. و در همان حال آسیایی. اینها جوانب «خاص و عام» هر بشری را نشان میدهند. نفی جنبه خاص نفی فردیت انسان است و شقه کردن او . و تبعیض و نژادپرستی. ما اجازه نداریم حتی به بهانه انسان بودن «فردیت» انسان را نفی کنینم. انسان با فردیت خود انسان است. بدون فردیت، انسانی وجود ندارد. نوشته های اریش فروم اندیشمند انسان دوست، در مورد انسان و فردیت اش، برای روشنی این مسایل آموزنده است.خطای شما در این است که به بهانه انسان بودن فردیت انسانی را از او می گیرید. و این عین نژادپرستی ست. پرستش نژاد انسان- هم یک نوع نژاد پرستی ست. و شاخ و دم ندارد. و تبدیل انساندوستی به ایده لوژی و نفی فردیت او.

رخدادی که در برخی مکاتب فلسفی-سیاسی تجربه شده است. ناسیونالیسم ایرانی(فارسی) با ایرانی نامیدن ساکنین کشور عملاً آذربایجانی بودن، کرد بودن یعنی فردیت انسان ایرانی را نفی کرده و میکند. این یعنی نژادپرستی. ناسیونالیسم ملیتی با تکیه به فردیت ، انسان بودن را نفی میکند این هم نوعی نژادپرستی ست. بین فردیت انسان و عمومیت انسان رابطه ی چند طرفه و جدایی ناپذیر وجود دارد که تقسیم آنها به معنای شقه کردن انسان است و عملی ضد انسانی. چه بنام فردیت و چه به نام انسانیت.ناسیونالیسم ایرانی(فارسی) چه بنام «ایرانی» فردیت شخص را نفی کند و چه به نام «انسان بودن» هردو «نژادپرستی ست». و چه به نام «انسان و جهان وطنی».که دوست تبریزی ما در این خط است. اینها جلوه هایی از «تبار و نژادگرایی» ست. و لازم است با شناخت آنها آگاهانه به مسایل برخورد نمود. من به یقین میدانم نه شما قلباً نژادپرست هستید و نه تبریزی. ولی کج اندیشی ها انسان را به راههای آزموده شده راهنمایی میکند که خود نیز متوجه نمیشود.راه درست رعایت هردو جنبه «فردیت و عمومیت انسان» است. و پرهیز از شقه کردن و غلو در یکی از آنها.نقد این اندیشه ها را استقبال میکنم. عنوان این بحث را « چگونه انسان گرایی به نژاد پرستی تبدیل میشود؟» می نویسم.من عمومیت انسان را به معنای عامیت او بکاربرده ام.این را هم اضافه کنم که در جامعه ما این مکاتب وجود دارند:1-مکتب سلطنت 2- مکتب دین. 3- مکتب ناسیونالیسم. 4- ملت مارکسیم کلاسیک دکماتیک. 5- مکتب نئولیبرالسم . خوب دوستان عزیز، برای ساختن جامعه مشترک بهتر، زندگی مشترک بهتر، برای شرکت در ساختن جهان مشترک بهتر، ضرورت دارد از این مکاتب عبور کنیم. توقف در آنها راه آینده ی بهتر نیست. لازم است خودتان را بتکانید و از توفان این گرد و خاکها عبور کنید. وگرنه رهایی از عقب ماندگیها و نگون بختیها ممکن نیست. هزار سال هم در میان این گردبادها دست و پا بزنید به جز تیره روزی به چیزی دست نخواهید یافت. آلودگی در این مکاتب دیگر بس است . با نقد علمی آنها، باید از این گردونه ها گذر کرد. وگرنه طعمه ی گرگان گردنه خواهید شد. همچنان که تا کنون بوده اید. بعضی شخصیت ها خطر خمینی را گوش زد کردند . مثل بیژن جزنی. مصطفی رحیمی. و شاپور بختیار. و دیگران. اما صدایشان نشنیده ماند.اکنون آگاهانه میگویم برای ساختن حال و آینده ی بهتر راهی به جز گذر از این مکاتب نیست. نباید زمان را از دست داد. اگر توانستید آگاهانه، بانقد این مکاتب، گذر کنید خود راه مکتب آزادی و پیشرفت را خواهید یافت. من میگویم اما میدانم که این صدا نیز مثل فریاد افراد نامبرد نشنیده خواهد ماند. ولی وظیفه انسانی و اجتماعی من گفتن است و لاغیر.