Skip to main content

آذرلی در نوشته خود مسایل مهمی

آذرلی در نوشته خود مسایل مهمی
آ. ائلیار

آذرلی در نوشته خود مسایل مهمی مطرح کرده: پوچی ، زندگی، خود کشی، مقاومت، تکرار، فنا ... و غیره. آنطور که من درک کردم مشکل را چنین حل میکند « بگذارید مقاومت کنان فنا شویم». این برای کسی که «میخواهد مقاومت» کند بدرد بخور است. ولی کسی که هر دوی «مقاومت، و عدم مقاومت» را «فنا» می داند ، چه؟ اولی خود را با «بهتر از هیچ» راضی میکند، ولی دومی «بهتر از هیچ را هم ، هیچ» میداند. چکار کنیم؟ چه چیزی می توان به او گفت؟ یعنی مسئله را «نیستی در نیستی» می بیند. اولی با «مقاومت» به خود معنی میدهد. دومی این معنی را نیز بی معنی میداند. چکار کنیم؟ ایستادیم پهلوی کسی که خواب می بیند. با کابوسی دهشتناک . و سخت درگیر. با اژدهایی که دارد او را می بلعد. میگوییم "مقاومت کن»! در حالیکه خود نیز در خوابیم. بی معنی و خنده دار نیست؟ و یا غم انگیز ؟ شاید همه اینهاست.اما یک چیز را نباید فراموش کرد؛

ما " امکان" ورود به کابوسهای همدیگر را داریم. و این همان «مقاومت فنایی» ست.
آذرلی می پرسد:«این همه تکرار روزمره گی از برای چیست و چرا؟» - برای «بردگی»ست. برای «سود رسانی» به برده داری ست. چرا؟ چرایش در «اسارت»است. اسارت در بردگی. اسارت در کالبد. و اسارت ، در یک روان اسیر. یعنی در مجموع، «هستی». که می تواند چنین نباشد.یعنی نسبتاً یک«هستی آزادانه» باشد.با مقاومت فنایی.البته برای آنی که «میخواهد مقاومت» کند. این به معنای آن نیست که او "امید" دارد، نه، برعکس، به معنی آن است که او « عدم امید» را پذیرفته است. و مقاومت از مرگ امید برمی خیزد. جایی ست که محرکی نیست. و از این رو "خود جنبشی" زاده میشود. یا به عبارت دیگر «مقاومت». آنکه "مقاومت و عدم آن را» "هیچ" میداند، نباید فراموش کند که کل هستی در همین "هیچ" یا "نیستی" و خواب، در جریان است. کل اژدها ها. و برده داری و برده داران. همه در سیل این کابوس اند. اما نمی توان اجازه داد سایه ها عدم آزادی را به هم تحمیل کنند. «زیستن در پوچ یا خود کشی»؟ جواب او چنین است:« « بگذارید مقاومت کنان فنا شویم» یعنی زیستن در پوچ. البته با مقاومت. بله درست است. اما نه در همه شرایط. درستی مسئله نسبی ست. خود کشی میتواند علت فلسفی داشته باشد یا سبب شخصی. یا هردو. در هر حال زندگی با مقاومت فنایی جواب درست است. وقتی میتوان از زندگی گذشت که بخاطر حفظ زندگی دیگران باشد. وگرنه برای راحتی لاشه خود به کام مرگ فرورفتن هنر نیست.گاهاً هم آدم مجبور است لاشه خود را از اسارت رها کند. این هم بخودی خود حقی ست. اما در خیمه فردیت.و آزادی فردی. وقتی که آدم تحمل خود و دیگری را ندارد. و ضعیف است. شاخه خشک و نازک با باد و حتی نسیم می شکند.