Skip to main content

به آدم دیوانه می مانی .. مرغ

به آدم دیوانه می مانی .. مرغ
Anonymous

... مرغ پخته هم از عقاید امثال تو به خنده می افتد . چقدر شما پان ترک ها....د .... این یادداشت جواب زیبایی نه به یاوه های تو ،که به کسانی است که امثال تو دشمنان ایران را می بینند و خون خونشان را می خورد

یکی از دوستان نمایشی به روی صحنه برده با نام قبلی «خراکتور» و نام کنونی «کوپل». تاکیدم بر «نام قبلی» به این دلیل است که نام خراکتور ترکیبی است از دو اسم «خر و تراکتور» که اگر نمایش را دیده باشیم و یا متن نمایش را خوانده باشیم متوجه می شویم که این نام کاملن به موضوع نمایش مربوط می شود و با زبان طنز، کنایه ای ایست از وضعیت آشتی ناپذیر عناصر و ابزار سنتی با روزگار صنعتی و مدرن ایرانی و هیچی دلالت مستقیمی و غیر مستقیمی بر چیزی ورای همین محور اصلی «تضاد سنت و تکنولوژی» ندارد.

حال عده ای از دوستان و هموطنان عزیز آذری دچار این سوءتفاهم شده اند که نام این نمایش توهینی است به هویت تبریزی ها و دیگر آذری زبانان ایرانی تا به جایی که اعتراض و شکایت ناآگاهانه و تا حدودی شاید مغرضانه آنان باعث شده تا گروه نام نمایش را از خراکتور به کوپل تغیر دهد.
آن چه که مرا می آزارد فارق از این که دوستان هموطن آذری این نمایش را ندیده اند و بلوایی چنین ایجاد کردند مظلوم بودن تئاتری ها است که در بدترین شرایط اقتصادی و سیاسی کاری را شروع می کنند و پس از این که از هزار توی سانسور مرکز، ارشاد و سالن نمایش و هزاران مدیر و سانسورچی دیگر عبور کردند در روزهای اجرا دچار سانسوری بس خطرناک تر و بزرگ تر که همانا سانسور عمومی و مردمی باشد، می شوند. با نگاه متعصبانه ای که قومیت ها به محیط خود دارند و هر اتفاق فرهنگی را که بعضن هیچ ارتباط ماهوی با متن زندگی آن ها ندارد را تبدیل به یک تحریک سیاسی می کنند تئاتر بیچاره این تئاتر سر و صورت زخمی باید با دندان های این سانسور عمومی هم، مبارزه کند و از چنگال آن خود را برهاند تا نهایتن آن چه را به اجرا می رساند جنازه ای محتضر از جسم شادابی باشد که روزی نامش نمایشنامه بوده است.
برای گریز از پراکنده گویی مطلبم را حول محور یک موضوع یعنی سانسور و البته به طور مجزاتر سانسور مردم بر مردم خلاصه و جمع می کنم.
در جوامع استبدادی فقط سانسور از بالا بر مردم و دیگر دستگاههای عمومی و مردمی اعمال نمی شود. استبداد سانسور را تبدیل به ساز و کاری اوتوماتیک و نهادینه می کند تا به جایی که پس از گذشتن مدت زمان کوتاهی این سازو کار به صورت خودکار عمل می کند و استبداد فقط مسئول نظارت باقی می ماند یعنی استبداد از موضع مجری به موضع ناظر تغییر جایگاه می دهد اما این وسط تنها تغیری که به وجود آمده و یا تنها مسخی که صورت گرفته تبدیل شدن مردم به سانسورچی است. در جوامع استبدادی نهادهای مدنی و صنفی برای اقوام مختلف وجود ندارد و این فقدان ارگان های مرتبط باعث درهم آمیختگی و سوءتفاهم های آشکار فردی و مدنی می شود تا به جایی که تعصب وقتی از مجرای قانون خارج می شود تبدیل به هیولای خطرناک نژادپرستی و قوم برتر بینی می شود. در این راستا هر کنشی که یکی از نشانه های قومی و نژادی در آن وجود داشته باشد خود بالقوه پتانسیلی برای نزاع های گروهی را فراهم می کند. مردم تصمیم می گیرند که خود هم قانون شوند و هم مجری قانون. از همین جا می توان پیوند درونی ای میان سانسور نهادینه شده درون مردم و آنارشی بعد از آن را دریافت.
آن چه که در رابطه با این موضوع خاص یعنی تغییر نام یک نمایش به دلیل حساسیت های قومی به نام دیگر بوده است مظهر همین دستگاه مهیب و بزرگ سانسور استبداد است که به طور اتوماتیک وارد زندگی روزمره و ناخودآگاه مردم عادی شده است.