Skip to main content

دفتر خاطرات عزیزم، باز ساعت

دفتر خاطرات عزیزم، باز ساعت
Anonymous

دفتر خاطرات عزیزم، باز ساعت طلایی فرارسید و فرصتی دوباره دست داد تا صفحات قشنگت را با قلمم نوازش کنم. واقعا که چقدر این ساعت رو دوست دارم چون در کنار تو هستم. بعله، ساعت طلایی خاطره نویسی! آخه میدونی، روز من سه جور ساعت داره: یکی ساعات نقره ای که مشغول پوززنی از فارسستانیهای دهاتی تو سایت ایران گلوبال هستم. دوم ساعتهای طلایی که سرگرم نوشتن خاطرات آموزنده و گرانبهام میشم. و اما دسته سوم که اگه حسودیت نشه، قیمت اون ساعات رو با هیچ الماس و برلیانی نمیشه تخمین زد و اون ساعتهاییه که من مشغول حل مسائل ژئوپولتیک بین الملل در عالم خواب و رؤیا هستم. آخه میدونی عزیزم، این خواب و خیال خیلی چیز فوق العاده ایه! توی خواب هر غیر ممکنی ممکن میشه. مثلا شنیدی که بعضیا تو خواب یهو میلیاردر میشن؟ اما تو واقعیت ممکنه که شیپیش تو جیبشون آفتاب بالانس بزنه.

یا شنیدی که توی خواب بعضیا پرواز میکنن؟ حالا باز ممکنه طرف وقتی از خواب پا میشه، نتونه هیکل 130 کیلوییش رو تا ماوال بکشه.
حالا میپرسی اینا چه ربطی داره به تحلیل ژئوپولتیک؟ خوب حق داری که سوال پیش بیاد واست. اما جوابش خیلی ساده است و اون هم اینه که من توی خواب میتونم هر مساله ی به ظاهر بغرنجی رو سه سوته حل و فصل بکنم. مثلا یهو خواب میبینم که ترکای یاکوت سیبری قیام کردن و مستقل شدن. بعد فرداش خواب میبینم که یاکوتستان مستقل در نبردی حماسی، پوزه رفیق پوتین رو به خاک مالید و بعدش هم با مغولستان یکی شد. فرداش هم ترکستان چین قیام کرد و بعد ناکار کردن کمونیستای دوزاری ورشکسته، به کشور جدیدالتاسیس پیوست. پس و پسون فرداش هم قزاقستان و قرقیزستان و ازبکستان و ترکمنستان یکی شدن و روسها رو از چچنستان بیرون ریختن تا از شمال خزر راه رو باز کنن به آزربایجان شمالی. در همین اثنا آزربایجان جنوبی هم قیام میکنه و روستای فارسی که در دوران کپسولی به سر میبره رو به اسفل السافلین میفرسته.... خلاصه سرت رو درد نیارم، سر یه هفته یا حتی کمتر توران بزرگ به پایتختی استانبول از دریای چین تا کارا دنیز و به رهبری طیب سولطان اول تشکیل میشه و بعد هم نوبت میرسه به فتح مجدد بالکان به دست توانای بلال پاشای ولیعهد و فرزند برومند طیب سولطان اول تا دوره اروپای پیر و فرتوت و در حال احتضار برای همیشه سر بیاد.
خوب؛ دیدی چقدر راحت بود؟! آخه من نمیدونم چرا بعضیا کار راحت رو ول میکنن و میرن سراغ کارای سخت سخت. چرای بجای اتحاد با باکی و آنکارا میرن میفتن دنبال یه مشت دهاتی شر و ور خون که هنوز از دوران کپسولی خارج نشدن؟ شعار محوری «باکی تبریز آنکارا - بیز هارا فاسلار هارا» هم در همین راستا هستش دیگه. اما تحلیل بیشتر این شعار باشه برا یه فرصت دیگه. بجاش، حالا که به اینجا رسیدیم، بذار این راز رو هم برات فاش بکنم که من فقط وقتی سرم رو بالش میذارم، خواب نمی بینم که! من کلا در حال خواب دیدنم. چه شب، چه روز. اینجا توی کانادا به این حالت میگن day dreaming. و تحقیقات ثابت کرده که این حالات فقط مخصوص افراد خیلی باهوش و با استعداده که قدرت کارآفرینی و تحلیل ژئوپولتیک رو یه جا باهم دارن و ضمنا باید توان تولید خلق الساعه نظریات اجتماعی آوانگارد به مقدار کثیر (در حد کیلویی) رو هم داشته باشن. چه کنیم، ما اینیم دیگه!!!
و اما برسیم به تعریف بقیه خواب که هر چی از این خواب بگم کمه:
بعله، دلم داشت می نوشت برات که دو ملازم عثمان بی هدایای سلطان رو زمین گذاشتن و مرخص شدن. یعنی این جوری که یه بسته رو گذاشتن سمت راست (جلوی عبدالله پاشا) و اون یکی رو هم گذاشتن سمت چپ روبروی آحمت پاشا. در همین حال عبدالله و آحمت (یا به قوا این دهاتیای فارسستان، احمد) با هدیه ها مشغول شدن و شروع کردن به زیر و رو کردنشون. عثمان بی سعی میکرد که توجهی به اون دو تا نکنه و با سولطان گرم بگیره؛ اما وقتی دید که سولطان هم یه چشمش به صدراعظم و وزیرشه که مثل بچه های شیطون دارن با هدیه ها ور میرن، دیگه طاقت نیاورد و رو به اونها کرد و گفت: "بیلر! بیلر! بابا اونا رو ولشون کنید. اونا یه مشت هدیه از طرف کلثوم ننه ها و ننه قمرهاست که من برای رنگ کردن ملت آوردمشون. می بینین که یه مشت کار دستی و از این خرت و پرتهاست دیگه. اینا رو بدین همین بچه های حراست باهاشون سرگرم بشن. هدیه اصلی پیش منه!
در همین حال، عثمان بی دستش رو کرد تو جیب کتش که هدیه اصلی رو بیرون بیاره. اما هدیه واقعی چی بود و چی نبود، تعریف کردنش باشه واسه دفعه ی بعد. آخه اون قدر از مزایای خواب گفتم که حسابی خوابم گرفت. بازم نتونستم به قولم وفا کنم و همه خوابم رو برات تعریف کنم. اما عجله نکن چون شب دراز است و قلندر تو خواب. پس فعلا شب خوش تا بعد!