Skip to main content

پانفارسیسم تمامیت خواه در نقش

پانفارسیسم تمامیت خواه در نقش
Anonymous

پانفارسیسم تمامیت خواه در نقش شاه و شیخ هردو سر و ته یک کرباسند. همین آقایان تمامیت خواه به اصطلاح اپوزیسیون که اعم از چپ و راست، و ملی و مشابه آن، که نزدیک سی سال است تو خارج نشسته اند، و بظاهر از دمکراسی دم میزنند، و بهتر بگوئیم، ادای دمکرات ها را در می آورند، با ابراز تاسف در انزوای خود پوک شده اند. و تعداد قابل توجه شان نیز در اثر درد و رنج و غم دوری از زادگاه خود به سبب بیماری های مختلفی از قبیل سکته مغزی، سکته قلبی، نا امیدی، آواره گی، احساس پوچی، و سایرعوامل روحی روانی، بعضا خودکشی، و یا در اثر اختلالات روحی، و جسمی از کار افتاده اند. و یا اینکه بر اثر دوری از خانوادها و عزیزان خود و عدم انطباق با دنیای خارج و تنهائی و بیکسی، در همان سنین جوانی بطورغیر منتظره به دیار باقی شتافته اند. و آن تعداد باقیمانده شان که سنشان از مرز 65 و 70 نیز عبور کرده و بعضا بمرز هشتاد و یا بیشتر

رسیده اند، و بتدریج قوه بنائی و شنوائی خود را از دست داده اند، و باید هنگام صحبت با ایشان برسرشان فریاد بکشی تا حرفهایت را بشنوند و متوجه بشوند، دیگر چه انتظاری باید ازچنین نسلی داشت؟ آن دسته ای هم که بظاهر توانائی جسمی دارند، و مدام حرفهای سی سال پیش را بدون ذره ای نو آوری تکرار میکنند، با وجود زندگی درغربت خارج، افکارشان درهمان فضای فئودالیسم ایران سیرمیکند. و برای استتارآن، و روشنفکر جولاندن خود، آثارمارکس را نخوانده، کمونیست شده اند، و آنرا وقت و بی وقت چاشنی حرفهایشان میکنند، تا بقول خودشان مترقی بنظر بیایند، اما درته دلشان همان رسیدن به اقتدار و بدست گرفتن پست و مقام و ارضای عقده های سرکوب شده شخصی خود هدفشان است. و اگر نسل جوان و تحصیل کرده و آگاه به مسائل جاری، به اینان میگوید، این راهی که شما میروید، دیگر خریدار ندارد، و کهنه و پوسیده شده است، و مردم و ملل و خلقهای جغرافیای موسوم به جهنم ایران دیکتاتور و حکومت متمرکز نمیخواهند، و یکقرن تجربه برده گی، ظلم و ستم و زندان و شکنجه و چپاول ثروت مملکت کافی است، دومرتبه مشتی سینه چاک می افتند وسط، و مثل عوامل رژیم اسلامی تهران، با انگ زدن به خواست، وحقوق مسلم خلقها میخواهند دوباره یوغ بردگی را بر گردشان بیاویزند. و اگرهمینها که اغلبشان از نظرغریزی تشنه مقام و قدرت و ثروتند، اگر روزی در جغرافیای موسوم به جهنم ایران صاحب پست و مقامی بشوند، از شاه و شیخ نیز دیکتاورترخواهند شد. دلیش خیلی ساده است. سالی که نکوست، از بهارش پیداست. اینان در طول عمرشان نسل اندرنسل، سرکوب شده اند، و یا از محل کار و زندگی خود مطرود و یا تبعید شده اند. و در طول زندگیشان جزسرکوب و دیکتاتوری چیزی را تجربه نکرده اند، از کجا باید دمکرات باشند؟ دمکراسی و ارکان آن یک علم است که از طریق فیلسوفان و مکاتب فلسفی ومصلحان اجتماعی در طول هزاران سال تدوین شده است، و در دانشگاههای معتبرغرب تدریس میشود، و برای یاد گیری آن سالها صرف وقت لازم است. حال سئوال این است که علم دمکراسی، و یا پارلامنتاریسم سیاسی اروپائی را اینان در کجا آموخته اند؟ دمکراسی و یا پارلامنتاریسم سیاسی را باید بصورت علمی اول شالوده و ارکان آنرا آموخت. و اول ازهمه، بدان باور وجدانی و انسانی داشت. و بحقوق طبیعی و زبان و فرهنگ و سایر تعلقات ملل مختلف احترام گذاشت. و از راسیسم نژادی، و تحمیل زبان و فرهنگ خود به دیگران پرهیز کرد. و به دیگران نیز مثل خودت حق حیات و حقوق انسانی قائل شد. در تمام زمینه ها! چه در زمینه آزادیهای فرهنگی، چه در زمینه آزادیهای زبانی، چه در زمینه آزادیهای سیاسی، چه در زمینه آزادیهای اجتماعی، چه در زمینه آزادیهای اقتصادی، چه در زمینه آزادیهای هنری، ادبی... والا آخر! و بدون آن ثبات و صلح و آرامش فکری، و دوستی و صلح، در یک جامعه غیر ممکن است! نمونه اش جهنم ایران، و تمام کشورهای مشابه آن. اکنون وقتی به اینان میگوئی، آقاجان! شما که هیچ کاره ای، حرفهای گنده نزن، و خود را قیم و وکیل مردم بحساب نیاور! در ایران ملل مختلفی با زبان مختلف و فرهنگ مختلف و آداب سنن و رسوم مختلف، در جغرافیای مختلف، با مذاهب مختلف زندگی میکنند، هر خلقی، ویا ملتی باید خود سرنوشت خود را بدست بگیرد. و تقسیم قدرت شود. و با موازنه تقسیم قدرت میشود حقوق خلقها را رعایت کرد، در چنین صورتی است، که میتوان از احترام به نوع انسان، و حقوق او، و از دمکراسی حرف زد. اما دوباره عده ای می افتند وسط، و شروع میکنند، به دری و ری گفتن، که گویا جغرافیای موسوم به جهنم ایران ملک شخصی شان است، و مردم و ملل ایران، نیز بردگانشان. حال سئوال این است، که اگر همین فسیلها با افکار بتن آرمه شده که عمری درانزوای خارج پوک شده اند، اگر فردا برحسب اتفاق بر مسند قدرت بنشینند، بهتر از شاه و خمینی خواهند بود؟