Skip to main content

نامه پیدا شده یک خواستگار به

نامه پیدا شده یک خواستگار به
Anonymous

نامه پیدا شده یک خواستگار به مهناز در زیر پل Brest. دلداده ام، نامه خواستگاریت را خواندم. تو را سزاوار سرزنش نمیدانم. اما آنچه من در اینجا میآورم، تنها برای بهبود دل فشرده ام است. تو یاد داری هنگامیکه من تو را وتو مرا در سمت چپ رودخانه "سن" در آغوش میگرفتیم و در پهنه رودخانه، هنگام غروب مهتابیها روشن میشدند، من وتو در کافه Les fleures ترانه ne me quitte pas را باهم گوش میدادیم.

باید فرموشش کرد
هرچیزی میتونه فراموش بشه
چیزی که خود بخود فرار میکنه
زمان را فراموش کن
سوء تفاهم هارا
.....
بخاطر داری آنگاه که تو شعر Barbara را از Prevert در زیر گوشم میخواندی ؟ من هنوز تماس لبهایت را بر نرمک گوشم احساس میکنم .

باربارا
بخاطر داری باربارا
آنروز را، باران بی وقفه را روی برست
وتو خندان گام برمیداشتی
زیر باران
.....

بیاد دارم چشمان سیاه وبزرگت را که مملو از هوشیاری بودند. بیاد دارم دستان نرم مخملی ات را بروی شانه هایم هرگاه که من بی امید در لبه تخت چمباتمه زده بودم.
چگونه میتوانی خاطرات شیرین و یواشکی را بفراموشی بسپاری؟ انیشه زیستن با مردی که چهار همسر در انتظارش است از دیار گرم و سوزان، برایم غیر قابل هضم است. پسران خوشروی ایرانی، فرانسوی و آمریکایی در محله لاتن پاریس تو را با گوشه های چشمشان میپائیدند اما تو تنها و تنها در چشمان من مینگریستی . دستهایت را بگاه قدم زدن در جیب پشتی شلوارم فرومیبردی و آنگاه که من تورا میبوسیدم، تو چشمهایت را برهم مینهادی تا احساس خوش آن لحظه ژرفتر شود.
آما اکنون از عشقی سوزان وسرخ به شاهزاده ایی بخوروبخواب سخن میگویی. شاهزادهایی با " دیاستم" دندانهای پیشینش.
او که نمیتواند حتی سخنی بگوید بدون آنکه آب دهانش از بین دندانهای جلویش ببیرون پرتاب نشود. تو شاید بتوانی شبی را با او بسربری اما او از درک اشعارت بسیار دور است. چرا چرا او چیزی از امه کولسوم برایت خواهد خواند. ام آیا این همان بود که تو آرزویش را داشتی؟
فراموش نکن که اشعار Baudelaire را تو نمیتوانی برایش بخوانی. آن روز را تو بیاد داری که تو آشفته با موهای افشان مرا بوسه میدادی واشگهایت بر گونه مخملی ات جاری شده بود و در اتاق زیرشیروانی ات شعر "لاشه" از بودلر برایم میخواندی .

لاشه
روان من، آیا به یاد داری آنچه را دیدیم
در آن صبحگاه دلپزیر تابستان؟
در خم کوره راه، لاشه ای پلید
بر بستری از سنگریزه افتاده بود

یا در هوا، به سان زنی شهوتران
غرقه در عرقی زهراگین میگداخت
و گستاخ و بی شرم و بی حیا
شکم بدبوی خود را گشوده بود
.....
خوب، حالا عزیزم انتخاب از توست. یا شاهزاه سعودی یا شاهزاده خوابهایت!