![](/sites/default/files/styles/galery_safhe_aval/public/2024-08/img_2444.jpeg?itok=KVj3x2E5)
آیا رسیده آن روز که مردم از خود سوال کنند .چگونه این جانیان را بر سرنوشت خود حاکم کردیم ؟
چگونه چشم برجنایت های بیشمار آنها بستیم ؟
چگونه اجازه دادیم که این حکومتیان جانی سرنوشتی چنین تلخ برای یک ملت رقم بزنند و سرزمینی را بورطه نابودی بکشانند؟ چگونه اجازه دادیم چنین مرداب متعفنی را که لبریز از کرم ها وانگل های اجتماعیست بوجود بیاورند؟ مردابهای غلیظ وگلآلودی که در وحله نخست آزادیخواهان وپس هر فرد معترض را می بلعید ودر خود فرو میکشد.
مردابی وحشت انگیز که بر دلسردی اجتماعی دامن می زند و مردم را از دست زدن بره اقدامی یک پارچه وقهرمانانه منصرف می کند.
آیا وقت آن نرسیده که از خود سوال کنند .چرا این همه مادر سیاهپوش چنین شکسته قامت باید در میان گور های بی نام بگردند؟ بر دروازه گورستان ها بیاستند از این همه بیداد که درحق فرزندانشان رفته است فریاد بر کشند ؟
چه کسی از فریاد داد خواهی آنان حمایت خواهد کرد ؟ دادخواهی آنان را جواب خواهد داد ؟
بردادخواهی جگر گوشه گانشان که رفته اند و دیگر باز نمی گردند.
بر دادخواهی مادران وپدرانی که سنگینی جهان را بر دوش خود احساس می کنند.
خبر هر اعدامی قلبم را بدرد می آورد. هر اعدامی مرا بیاد اعدام های وحشتناک شهریور شصت وهفت می اندازد صدای شکستن استخوانهای یارانم را به هنگام غلطیدن در گور های دسته جمعی می شنوم. صدای شکنجه و فریاد، صدای گروه مرگ. صدای خلخالی ، صدای گیلانی، صدای موسوی تبریزی، صدای لاجوردی،صدای پورمحمدی،رئیسی . صدای جلادانی که هیچکدام هیچ فرقی با هم ندارند. چه انکه سالها پیش مجروح خوابیده بر برانگارد را اعدام می کرد، چه انکه عقال فلسطینی بر صورت می بست و از پشت عینک ذره بینی ترس آورش بر محکومان نگاه می کرد و از کشتن و تواب ساختن کودکان و نوجوانان لذت می برد، و چه این که تنها با یک کلمه آری یا نه با حرکات رقص گونه اش حکم کشتار صادر می کرد .چه قاضی صلواتی که سال هاست حکم اعدام صادر می کند و همچنان بر اریکه عدل تکیه زده است.
همه بمانند یکدیگرند. با دستهائی آلوده و آبشخوری یکسان. می شنوم، می شنوم صدای فرود افتادن مردی از طناب دار و آخرین صدای خرخری که قبل از مرگ از گلویش بر میخیزد و چشمانی که به ابدیت خیره می شوند.
مادری پهن شده بر گور فرزند ،فریاد می زند و جهان را به دادخواهی می طلبد. من مویه مادران را می شناسم، مویه پدران را نیز هم.
زمانی که گلهایشان تاراج می گردد. سینه از عطر خاطره، از بوی پیراهن لبریز می شود. از برادرش، از خواهرش، همسایه اش، همشهری اش و هموطنش استمداد می طلبد. از انسانیت بی رمق و کم رنگ شده. از ما یاری می طلبد. اما جوابی نمی شنود.
شب گذشته جوانی آزادی خواه بنام "رضا رسائی"بدار آویخته شد .اما فریاد مظلومیت او که جرمی مرتکب نگشته بود در میان هیاهوی حکومتیان برای خون خواهی مردی که کشته شدنش ربطی به این ملت نداشت اما محبوب دیکتاتور ظالم بود گم شد. در هیاهوی جنگی بخون خواهی او.جنگی که از آن ملت نیست .
"رضا رسائی "را بجرم شرکت در جنبش "زن ،زندگی ،آزادی " بجرمی که مرتکب نشده بود بدار کشیدند .حتی اجازه ملاقات قبل اعدام به خانواده اش ندادند .اما جامعه گرفتار در هراس معیشت ،هراس جنگ ، هراس ویرانی وبی آیندگی .گرفتار در چنگ تبلیغات حکومتی که امامزاده جدیدی بنام پزشگیان را بصحنه آورده .اعدام شدن مظلومانه این هموطن کرد را ندید .
جریان های سیاسی منفعل ، گسسته از هم ، پراکنده شده با علم های مختلف که هرگز قادر به نزدیکی و اجرای یک اکت مشترک در راستای مبارزه با این اعدام های وحشیانه نگردیده اند! جریان هائی که سخت گرفتار آنالیز کردن کشاکش درون حکومت ، خطر جنگ سایه افکنده بر سر کشورند. طبق معمول نتوانستند یک کمپین مشترک در مقابل جنایت های روزانه حکومت تشکیل دهند .
پناهگاهی مطمئن وامید بخش برای مبارزا ن داخل ومردم جان بلب رسیده از حکومت باشند. ما گرفتار شدگان در تارهای سازمانی ،تفکرات بسته ایدئولوژیک ، گرفتارچنبره افراد و کسانی که وظیفه ای جز نفاق افکنی و ایجاد گسست و تقابل با دیگر جریان های مخالف رژیم ندارند . دیر گاهیست که توان تاثیر گذاری خود را چه در داخل وچه در خارج از دست داده ایم . بی آن که لحظه ای تامل کنیم که چرا چنین شده ؟
چنین است؟
نتیجه این پراکندگی بکجا ختم خواهد شد؟
همچنان در گرفتار روز مرگی و دایره بسته تفکر خویشیم . آیا نرسیده است روزی که بقول "گرامیشی " از خود سوال کنیم " آنچه که رخ میدهد ازاینروی نیست که برخی میخواهند روی بدهد، بلکه بدین خاطر است که تودهی انسانها با میل خویش کنارهگیری میکنند و رخصت فعالیت و کور شدن به گرههایی را میدهند که بعدها تنها شمشیر خواهد توانست آنها را از هم بدرد. اجازهی اشاعهی قوانینی را میدهند که تنها طغیان خواهد توانست آنها را باطل کند و میگذارند انسانهایی بر قدرت سوار شوند که بعدها تنها شورش خواهد توانست آنها را سرنگون کند.
هیچکس از خویش نمیپرسد یا اندکاند کسانی که از خویش میپرسند؛ اگر من هم وظیفهام را انجام داده بودم، اگر سعی کرده بودم ارزشی به ارادهی خویش بگذارم، آیا آنچه رخداده است روی میداد؟"
سوالی که هر کدام از ما باید از خود بکند ومنصفانه بر آن جواب دهد . ابوالفضل محققی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید